ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

دلنوشته پدری برای ویاناکوچولو

ویانا جان ، سلام  همانگونه که بارها گفته ام ، وقتی از من جدا میشوی ، ساعتها بغض گلویم را میفشارد .  نوه عزیزم ، ما آدمها وقتیکه پیش هم هستیم ، یکدیگر را نمیفهمیم ، الا زمانیکه از هم دور بشویم . آن وقت است که به یاد هم میافتیم . اما در مورد تو موضوع فرق میکند ، وقتیکه پیش من هستی ، نگرانی من برای لحظه ای است که از من دور میشوی ، دلم برایت تنگ میشود . زود برگرد . از مامان آنی بخواه که نوشته های مرا در سایت تو برایت بخواند .  قربان تو نوه عزیز : پدری  1394/03/12 ...
25 خرداد 1394

ار چندروز قبل از سال تحویل 94تا چند روز بعد از سال تحویل

سلام عروسک زیبای مامان آنی نردیک سال جدید هستیم و همش صحبت ار ماهی و سفره هفت سین میشه و من و باباسامان رنگ و وارنگ برات ماهی قزمز کوچولو میخریم و شما هم به روش های مختلف میکشی  ولی خوب باز هم مرتب میگی برام ماهی آبی بخرین چون یه مدته که رنگ مورد علاقه ات شده آبی و همه چیز هارو آبی میخوای آخر سر هم بابا سامان مجبور شد دوبار برات ماهی آبی آکواریومی بخره    بعد از ماهی رسیدیم سر سفره هفت سین  که ار دست شما نمی تونست شکل بگیره و همش میگفتی خودم میخوام بچینم و از روی این میز میذاشتی روی اون میز و همیجوری شد که دوتا از ظزف ها رو شکستی و بعد هم خودت میگفتی: اکشال نداره &nb...
1 خرداد 1394

سومین شب یلدای ویانای کوچولوی من در سال 93

سلام کوچولوی ناز من  این سومین شب یلدایی هستش که تو گل زیبا و خوش بو در کنار ما هستی  و من سعی کردم یه شب یلدای خوشگل برات درست کنم البته با توجه به اینکه سر کار میرم و وقتی هم که خونه هستم تمام سعی ام اینه که با شما بازی کنم و با هم خوش باشیم  اما با این حال برات با کامپیوتر یه تم شب یلدا برات طراحی کردم و دادم بابا سامان برات ببره پرینت رنگی بگیره و بعد هم که برش زدیم و خودت هم دوست داشتی همش کمک کنی این بیسکویت ها رو هم بیرون سفارش دادم و بعد بسته بندی کردیم و ربان زدیم این ژله هارو هم خودم برات درست کردم و کلی از دیدنشون ذوق میکردی عاشقتم پر...
30 ارديبهشت 1394

کلاس های زمستانی و جشن شب یلدا درگنبد کبود و تولد یونا جون و روشاجون

زمستان 1393 جشن شب یلدا تو گنبد کبود   کلاس خلاقیت در گنبد کبود که باید از بین طناب ها رد میشدین .... یکی از روز های دیگه کلاس خلاقیت در گنبد کبود تولد یونا کوچولو یکی از دوست های کوچولوی گنبد کبودی .  تو گروه گنبد کبودی که خود مون تشکیل دادیم  فقط یونا جون از شما  چند ماه کوچکتره و بقیه دوستای کوچولوت هر کدوم چند ماه بزرگتر هستن  که این تفاوت چند ماه هم فقط در همین سال های اول خیلی محسوس هست و خودش رو نشون میده ویانا کوچولو و روشا کوچولو و شما هم که عاشق انگش...
24 فروردين 1394

دلنوشته پدری برای ویاناکوچولو

ویانای عزیز ، نوه ی دلبندم  آخرین روز از نیمه سال 1393 را در کنار هم به پایان رساندیم . روزهائی که سرشار از خاطرات شیرین و لذت بخش بود . وقتی بیاد می آورم احساسات لطیف و عاطفی ات را که در دنیای کودکی جهت ابراز محبت به من از خود بروز میدادی و من متاسفانه در ان لحظات از آنهمه علاقه بی شائبه ات غافل بودم ، خود را سرزنش میکنم . مثل روز آخر که در هوای نسبتا سرد به تراس منزل رفتی تا برای من میوه بیاوری و من بی توجه به علاقه کودکانه ات تو را از این کار منع نمودم و تو در مقابل گفتی که پاپوش قرمزت را بخاطر همین کار پوشیدی ، در واقع رفتار من از روی دلسوزی بود که خدای نکرده در آن هوای سرد سرما نخوری . برایم جای بسی تعجب بود که د...
11 فروردين 1394

کلاس های زمستونیه خلاقیت و موسیقی درگنبد کبود

کلاس های زمستونیه کلاس های خلاقیت و موسیقی یکی از آلات موسیقی مورد علاقه جوجوی من تو این کلاس ها تراینگل هستش که اول از همه انتخابش میکنی اینجا هم  قبل از شروع کلاس مشغول بازی با روژان جون و روشاجون هستی البته خیلی وقت ها وسط کلاس هم شما ها میرین بیرون از گروه و مشغول بازی میشین   و یه روز دیگه و بازهم انتخاب تراینگل و بعضی وقت ها هم تورو باید از پشت میز بیرون بیارم و همش میخوای قایم باشک بازی کنی   دووووووووست دارم عروسک کوچولوی و شیطون من  و این هم چندتا عکس از کلاس های خلاقیت ...
26 اسفند 1393

ویاناکوچولو در حال باغبونی وویاناکوچولو در حال غذا دادن به کبوترها

کوچولوی زیبا و باهوش من  من دوست دارم که شما در هرلحظه از زندگی و در هر موقعیتی بیشترین لذت رو از زندگی ببری و هر چیزی رو که میتونی تجربه کنی و خودت لمس کنی  یکی دیگه از آخر هفته هایی که با عمو سامی و عمو بابک اینا رفته بودیم ویلای تو ماسوله هوا خیلی خوب بود و من اون روز به شما اجازه دادم تا با خیال راحت بری تو باغچه و هرچقدر دلت میخواد برای خودت باغبونی و گل بازی کنی و شما هم که سنگ تموم گذاشتی و حسابی خودت رو کثیف کردی و حسابی هم بازی کردی   و یک روز پاییزیه خوش آب و هوا که من سر کار نرفته بودم شما عروسک کوچولوم رو برداشتم و باهم رفتیم شهرک تا به ...
26 اسفند 1393

دلنوشته پدری برای ویاناکوچولو

ویانای عزیزم زمانیکه اوقاتم با تو میگذرد در شمار لحظات عمرم نیست . دقایق و ساعات چنان بسرعت میگذرد که بی خبر از همه جا ، بیکباره خود را در لحظه ی جدائی ، هرچند کوتاه مدت ، از تو میبینم ، و هنگامیکه دور از تو بسر میبرم تنهائی رنجم میدهد و دایم بغضی بی رحمانه گلویم را میفشارد . من به عمر خود کودکان زیادی را بچشم دیده و سنجیده ام ، بچه های من در کودکی برایم چون تو عزیز بوده اند ولی تفاوتش این بود که من در کنارشان بودم و کمتر پیش می آمد که هنگام دور شدن از انها کلمه خداحافظی را بر زبان بیاورم ، اما تو با آن رفتار صادقانه و علاقه بی شائبه ات نسبت به من و نگاه های معصومانه ات قلبم را به آتش میکشی . شاید ندانی که پدربزرگت بعد از فاصله گرفتن از...
24 اسفند 1393

اولین مسابقه نقاشی ویانا کوچولو -- ویانای من در طبیعت

سلام عروسک کوچولو و وروجک و شیطون من امسال پاییز هوای خوبی داشتیم و ما معمولا روزهای تعطیل خارج از شهر میرفتیم و شما هم که عاشق بازی تو خیابون همش در حال دویدن و قایم شدنی مشغول دالی بازی کوچولوی خوش تیپ من ویلای مامان مستانه جون کنار دریا و شن بازی اولین مسابقه نقاشی که شما رو بردم و با توجه به سن خودت خیلی قشنگ نشستی و شروع به نقاشی کردی و همه پرسنلی که اونجا بودن نارت میدادن و تشویقت میکردن چون کوچکترین شرکت کننده ای بودی که نشستی و نقاشی تو کشیدی و بعد هم بهشون خودت تحویل دادی چون همسن و سال شما زیاد اومده بودن ...
14 اسفند 1393

کلاس های خلاقیت و موسیقی مادر و کودک درگنبد کبود( پاییز و زمستان )93

ویانای کوچولوی من فصل زیبای پاییز شروع شد و من و شما بازهم برای یه دوره جدید کلاس های مادر و کودک راهی گنبد کبود شدیم البته سمیرا جون مکانش رو برای پاییز تغییر داده بود و یه جای بزرگتر رو اجاره کرده بود البته چون مهرماه باید سر کار میرفتم یه کم بردن شما تو این کلاس ها برام سخت شده بود چون هم خودم باید سه روز اول هفته رو سر کار میرفتم و شما هم ماشاله حسابی شیطون شده بودی و تو لباس پوشیدن خیلی شیطنت میکردی و حسابی عرق من رو در میاوردی تا حاضر بشی و از طرفی چون صبح ها که من نبودم تا حدود ساعت 11 میخوابیدی و بعد ازظهر ها هم از حدود 4 تا 7 در خواب نار بودی و حسابی استراحت کرده بودی دیگه شب ها تا ساعت 1 ش...
14 اسفند 1393