ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

ویانا و غذا دادن به کبوترها / جمع کردن تخت نوزادی/علاقه به جوراب های نوزادی

ویانا جونم برای اولین بار یه روز جمعه سه تایی رفتیم تا یه کبوترها غذا بدیم حالا این شما و این هم عکسات با کبوترها اینجا 1 سال و 3 ماه داری عروسکم اینجا از پرواز دسته جمعی اونها یکم ترسیده بودی و داری میگی :ترس   خوب دخمل کوچولی ما دیگه کم کم داره بزرگ میشه و این تخت نوزادی دیگه براش قابل استفاده نیست بنابراین من و باباسامان تصمیم گرفتیم که جمعش کنیم و البته قسمت جلوی تخت کیتی اتاقت رو هم برداشتیم تا بتونی راحت بالاش بری و تازگی ها همش میری سراغ کشوهات و جوراب و لباس های نوزادیت رو بر میداری و میگی که تنت کنم و هرچی من م...
29 دی 1392

15 دی مرکز بهداشت

15 دیماه روز یکشنبه صبح ساعت 9 مجبور شدم بیدارت کنم تا به مرکز بهداشت بریم البته تو 15 ماهگی دیگه واکسن نداشتی و فقط برای چکاپ کردن بهت نوبت داده بودن و چون تازگی ها تا ساعت 11 معمولا میخوابی حسابی شاکی و بد اخلاق شده بودی البته ماریاجون هم با ما بود و کلی کمک حال من شد این زمان رفتن تو صندلی ماشین بود که جوجوی من اصلا اخلاق پخلاق نداشت روی ترازو حاضر نبودی بشینی ،پرستار بهت گفت که بیا تاپ بازی وقتی روش نشستی شروع کردی به عباسی گفتن و تکون خوردن و دیگه حاضر نبودی پایین بیای و اما موقع اندازه گیری قد و دور سرت هم که خودت بیا و ببین.....   و باز هم خدارو شکر همه چی خوب بود و قرا...
29 دی 1392

ویانا و دوستان

سلام ویانای وروجک و شیطون من میدونی که دیگه وقتی بیداری اصلا به من اجازه نمی دی پای لپ تاب بشینم و برات تو وبلاگت به روز و مرتب بنویسم و یه عالمه عکس و مطلب دارم که هنوز ننوشتم و فقط خوابی میتونم لپتاب رو روشن کنم که چون خودم هم سر کار میرم انقدر خسته هستم که خودم هم خوابم میبره اما خوب اشکال نداره عروسک کوچولوی من مهم اینه که وقتی بیداری باهم بازی میکنیم و تو شادی اینجا هم یه سری از عکس هایی رو که در عرض این چند ماه مهمونی رفتیم برات گذاشتم اینجا ظهر عاشورا خونه عمو سامی هستش که ناهار نذری میدادن کوچولوی من داره ته دیگ میخوره کوچولوی من خیلی خوب میتونه با بچه ها ارتباط برقرار کن...
23 دی 1392

شب یلدا 1392

سلام ویانای زیبای من امسال حدود 10 روز قبل از شب یلدا ویروس آنفلانزا افتاد تو خونواده ما و اول از همه عمو پیمان رو مریض کرد و بعد از پدر ی و مامانی ،بابا سامان و من مریض شدیم و از همه بدتر زمانی بود که به تو هم سرایت کرد و حسابی تب کردی طوری که دکتر گفت اگه نتونین تبش رو کنترل کنین باید بیمارستان بستری بشی و من هم گفتم هر طور شده توی خونه تبش رو کنترل میکنم روزی دوبار میردیمت حموم  یکبار باباسامان و یکبار هم من  بعضی وقت ها هم نصف شب  هم که میدیدم پاشوره کردن با پارچه جواب گو نیست بیدارت میکردم مبردمت رو ی  لبه سینک آشپزخونه مینشوندمت و میذاشتم خودت دست ها تو ببری زیر شیر آب و بازی کنی اولش از اینکه بیدارت کردم گ...
19 دی 1392

فقط یه دقیقه زمان برای ویانای کوچولوی من کافیه تا .....

سلام ویانای کوچول و موچول من تازگی ها فقط یک دقیقه کافیه تا شما یه خرابکاریه نه چندان بزرگ انجام میدی که بعد باید جمع و جورش کرد اینجا یک دقیقه غفلت بابا سامان از کیف پولش...... این هم از کله یونیلیتی کیتی اینجا هم داری میگی :اَه کافیه در حموم یه دقیقه باز باشه .....     آویز رو یخچال من که بعدش ... وقتی شکست ویاناجونیه من میگه : اَه این هم یه شاهکار هنری دیگه ، که فقط یه دقیقه رفتم تا آشپزخونه تا برات آب بیارم.   این هم لب تاب من بنده خدا زیر همه مشت و لگد شما فقط ببین چه حال...
13 دی 1392

ویاناجون و اسباب بازی های جدیدش

سلام ویانای کوچولو و شیطون من این روز ها حسابی بازیگوش شدی و من خوشحالم که یه کوچولوی وروجک و شیطون و دوست داشتنی دارم من و باباسامان چند روز پیش این 4 چرخه که نمی دونم اسمش رو باید موتور بذارم یا ماشین رو برات خریدیم صبح همون روز من این ماشین رو برات دیده بودم ولی مطمئن نبودم که حتما خوشت بیاد و جذبت کنه و جالب اینکه تو فروشگاه اسباب بازی خودت بین بقیه انتخابش کردی و خوشت اومد و درجا هم توش نشستی و دیگه هم پیاده نشدی که نشدی   اینجا هم که دیگه اومدیم خونه و حالا حسابی سرت گرم شده البته فکرش رو نمیکردیم که باید خودمون تمام مدت بچرخونیمت و یه کار به کارهای خودمون داریم اضافه میکنیم ...
2 دی 1392

ویانا در حال بازی در پارک و طبیعت

سلام ویانای وروجک و شیطونم عســـــــــــــلم ، قشـــــــــــــــــــــــنگم،نفـــــــــــــــــــــــــــــــــــسم از 11ماهگی شروع به راه رفتن کردی و از یک سالگی شروع به دویدن و حالا همش دوست داری هرچیزی رو که دور و برت تجربه کنی و به هرجایی سرک بکشی و من هم سعی میکنم شرایط رو برات فراهم کنم تو هفته بعداز تولدت یک روز سه شنبه بود که با خاله ماریا به پارک بردمت و رشما برای اولین بار حسابی سرسره بازی کردی حالا این تو دخمل ناز من و و این هم  عکس های خوشگل اون روزت خانم کوچولو از اون طرف بالا نمیرن ولی کو گوش شنوا اوایل یکم میترسیدی حتی موقع پایین اومدن چشم هات رو میبستی اما...
3 آذر 1392

یه عالمه عکس های خوشمزه از ویاناجونی

جوجوی نازم در حال خوردن ماکارونی رو کابینت درحال خوردن سیب زمینی سرخ شده همش دوست داری پات رو بذاری تو بشقاب قیافه شیطون کوچولوی من بعد از خوردن شکلات این شیرهای پاکتی رو هم از یکسالگی به بعد با طعم های مختلف کم کم دارم به عنوان میان وعده بهت میدم تا معده کوچولوت به شیر پاستوریزه هم عادت کنه، خودت هم خوشت اومده و خداروشکر بهت میسازه و اذیتت نمی کنه اولین باری که برات ماکارونی درست کردم خیلی خوب نخوردی چون از نوع اسپاگتی بود نتونستی راحت بخوری برای همین از دفعه های بعد برات با مدل های پیچی...
28 آبان 1392

واکسن(MMR) یک سالگی ویاناجونم

سلام ویانای نازم یکشنبه 16 مهر 92 یهنی دو روز بعد از تولدت نوبت واکسن زدن داشتی که همراه پدری به مرکز بهداشت بردمت (واکسن MMR یعنی سرخک و اوریون و سرخچه) برای اندازه گرفتن قدت وقتی روی اون تخت خوابیدی به بهانه من شروع به گریه کردی  ولی.... ولی وقتی پرستار داشت وزنت رو میگرفت  و نازت میکرد همینطور هاج و واج بهش نگاه میکردی دقیقا موقع واکسن زدن هم با اینکه سوزن سرنگ رو داشت توی بازوی دستت فرو میکرد با همین قیافه نگاش میکردی و من هرلحظه منتظر جیغ و دادت بودم که با کمال تعجب تا پایان واکسن زدن صدات در نیومد و فقط نگاه کردی خدا رو شکر باز هم همه چی خوب بود و جای هیچ نگرانی...
22 آبان 1392