ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

دلنوشته های پدری برای ویانای کوچولوی من

سمه تعالی  ویانای بهتر از جانم  سلام وقتی از خانه پدری می روی ، آثار بجا مانده از لحظا ت شیرین با تو بودن در همه جای خانة پر از سکوت ، حرکات و رفتار کودکانه ات را تداعی می کند و تحمل دوری تو برایم سخت تر می شود . تکه تکه کاغذ های قیچی شده در هر گوشه و کنار اتاقها ، بر چسب های زیادی که در روی کتاب خود نمائی می کنند ، قوطی آدامس ، پتوئی که برای قایم با شک بازی اشت ، دمپائی کوچک قرمز رنگ ، آبشار مصنوعی که خیلی دوستش داری ، آکفاریوم جلوی چشم که باعشق و علاقه به ماهیها غذا می دهی ، مهمتر از همه حرف شنوی تو و سایر چیزهائی که همه آنها در ذهن من نیست ، مرا ساعتها در خود فرو می برد. نوه عزیزم ، امروز هنگام خدا حافظی در حالی که ...
19 شهريور 1394

ویانا کوچولو در جشن سالگرد ازدواج خاله ماریا

سلام به ویانای کوچولو و ملوس من  در اوایل سال 94 قرار شد یه روزی برای جشن سالگرد خاله ماریا و عمو عباس  در اردیبهشت انتخاب بشه و اون روز شد 17 اردیبهش. و ار اونجایی که هردوشون برای ما خیلی عزیز و دوست داشتنی هستن و من با تمام وجود دوست داشتم جشن شون زیبا برگزار بشه بنابراین تمام تلاشم رو کردم ولی خوب همیشه شرایط اون جوری که آدم دلش میخواد پیش  نمیره  از 14 فروردین شما مریض شدی و خیلی سخت خوب شدی و قتی حسابی ضعیف شده بودی آبله مرغان هم گرفتی و تا اینجا باز خداروشکر به خیری گذشت اما دقیقا تو همون هفته ای که قرار شد جشن باشه بابا سامان هم آبله مرغان از شما گرفت و اون هم چقدر سخت و وحشتناک  ...
20 مرداد 1394

23 اردیبهشت 94 روز تولد مامان آنی

ویاناجونی پروانه کوچولو و زیبای من امروز چهارشنبه 23 اردیبهشت تولد من بود و خاله ریحان برای روژان جون تولد گرفته بود و مارو دعوت کرده بود البته تولد روژان جون 30 فرودین هستش خلاصه تولد تو تولد شده بود و من هم از فرصت استفاده کردم و بردمت آتلیه و این عکس های خوشگل رو ارت گرفتم. مامان آنی برات : مییییییییییییییییمییییییییییییییییره   ...
10 تير 1394

نمک آبرود و اولین تجربه تلکابین سواری ویانای ناز من

ویانای گل و خوشگل من  بعد از فروردین خیلی سختی که داشتیم و اون ویروس نامرد سرماخوردگی و مریضی سخت شما و خودم و آبله مرغانی که بلافاصله بعدش گریبانگیرت شد برای خستگی در کردن و یه استراحت سه تایی باباسامان یه آپارتمان بزرگ تو یکی از برج های داخل محوطه نمک آبرود برامون اجاره کرد و به قول شما به HOLIDAY HOUSE رفتیم و خیلی خوب بود و اون چند روز بهمون خوش گذشت صبح رود قیل از رفتن وقتی هنوز خواب بودی(من عاشق اینجوری چرخیدن و خوابیدنت هستم  ) تو راه رفتن خوردن بستنی و کلوچه و بعد از اون هم سوار شدن روی این اسباب بازی های آهنگ دار که شما حسابی تو این چند روز سوار شدی و تقریبا ار هیچ کدوم از این ها نم...
2 تير 1394

ار چندروز قبل از سال تحویل 94تا چند روز بعد از سال تحویل

سلام عروسک زیبای مامان آنی نردیک سال جدید هستیم و همش صحبت ار ماهی و سفره هفت سین میشه و من و باباسامان رنگ و وارنگ برات ماهی قزمز کوچولو میخریم و شما هم به روش های مختلف میکشی  ولی خوب باز هم مرتب میگی برام ماهی آبی بخرین چون یه مدته که رنگ مورد علاقه ات شده آبی و همه چیز هارو آبی میخوای آخر سر هم بابا سامان مجبور شد دوبار برات ماهی آبی آکواریومی بخره    بعد از ماهی رسیدیم سر سفره هفت سین  که ار دست شما نمی تونست شکل بگیره و همش میگفتی خودم میخوام بچینم و از روی این میز میذاشتی روی اون میز و همیجوری شد که دوتا از ظزف ها رو شکستی و بعد هم خودت میگفتی: اکشال نداره &nb...
1 خرداد 1394
1