دلنوشته های پدری برای ویانای کوچولوی من
سمه تعالی ویانای بهتر از جانم سلام وقتی از خانه پدری می روی ، آثار بجا مانده از لحظا ت شیرین با تو بودن در همه جای خانة پر از سکوت ، حرکات و رفتار کودکانه ات را تداعی می کند و تحمل دوری تو برایم سخت تر می شود . تکه تکه کاغذ های قیچی شده در هر گوشه و کنار اتاقها ، بر چسب های زیادی که در روی کتاب خود نمائی می کنند ، قوطی آدامس ، پتوئی که برای قایم با شک بازی اشت ، دمپائی کوچک قرمز رنگ ، آبشار مصنوعی که خیلی دوستش داری ، آکفاریوم جلوی چشم که باعشق و علاقه به ماهیها غذا می دهی ، مهمتر از همه حرف شنوی تو و سایر چیزهائی که همه آنها در ذهن من نیست ، مرا ساعتها در خود فرو می برد. نوه عزیزم ، امروز هنگام خدا حافظی در حالی که ...