چهارشنبه 9 اسفند ویانای گلم از بعد از ظهر حالت زیاد میزون نبود و بد اخلاق شده بودی خاله سیمین از ظهر پیش ما بود و من داشتم براش ایمیل درست میکردم وچون ما همش داشتیم با کامپیوتر کار میکردیم فکر کردم برای این بهانه میگیری ولی بعد از اینکه خاله سیمین رفت من دیدم که تو هنوز نا آرومی و سرحال نیستی به بابا سامان زنگ زدم و قرار شد بیاد دنبالمون و بریم دکتر برای آخر وقت یک نوبت گرفتیم و آقای دکتر گفت که سرما خوردی و چند تا شربت برات نوشت و گفت که غذای کمکی رو هم می تونم کم کم شروع کنم اما شب وقتی برگشتیم خونه نیم ساعت نشد که شما شروع کردی به خودت پیچیدن و گریه کردن طوری که برای اولین بار موقع گریه کردن از درد اشک ریختی و ...