ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

واکسن 4 ماهگی ویانا

امروز شنبه 14 بهمن 1391 سلام جوجوی کوچولوی من امروز صبح مجددا با پدری به مرکز بهداشت رفتیم و اونجا به شما قطره فلج اطفال رو دادن و واکسن سه گانه رو زدن البته چون دیشب با ما تولد عمو سعید بودی و خوابت کم بود حاضر نبودی از خواب بیدار شی  من مجبور شدم برای واکسن زدن موقع در آوردن لباست با ناز کردن و بازی بیدارت کنم  و تو مثل همیشه خوش اخلاق بودی   ...
14 بهمن 1391

چند روز مهمونی خونه پدری

سلام به ویانای گلم و همه دوستان عزیزم چند روز بود که بابا سامان برای خرید سنگ برای نمای ساختمونی که داره میسازه به اصفهان رفته بود و من وشما هم برای اینکه تنها نمونیم به خونه پدری(بابا خسرو)رفتیم و به شما حسابی خوش گذشت چون همه نازت رو خیلی خیلی میکشن  البته چون یکم با عجله رفتنمون اتفاق افتاد من قیچی کوتاه کردن ناخن هات رو نبرده بودم و از اونجایی که ناخن های شما هم خیلی زود بلن میشه یه روز صبح که بلند شدیم دیدم رور دماخ کوم چولوت خط انداختی این هم عکسش این یکی هم نمای نزدیک تر یکی دیگه از شیطونی هات دست تو دهن کردن بود که از یه طرف ما پستونک تو دهنت می کردیم و تو وروجک از طرف دیگه دست تو دهن تا اینکه یه ر...
9 بهمن 1391

بارش اولین برف در زندگی ویاناجونم

                                                                   ویانای عروسکم اولین برف زندگیت مبارک امروز سه شنبه 26 دی ماه 1391 بابا سامان از ساعت 9 چندین بار از بیرون با من تماس گرفت چون یک دستگاه بخورگرم دیشب برات خریده بودیم که روشن نشد و رفته بود که اون رو عوض کنه آخه دماغ کوچولوت صبح ها میگیره و اذیتت می کنه و وقتی فهمید که شما هم بیدار شدی به من گفت راستی می دون داره برف میاد آخه من هنوز فرصت نکرده بودم که پرده ها رو کنار بزنم و وقتی رفتم پشت پ...
26 دی 1391

ویانا عاشق حموم کردن

ویانای کوچولوی من، کم کم داره قدت (بزنم به تخته )بلند میشه از وقتی که به دنیا اومدی برای حموم کردنت میزاریمت روی این تخت کوچولو که مخصوص وان حمومت بود و روش هم یه ابر مدل خرسی هستش که قبل از اینکه وارد حموم بشی من با آب گرم حسابی خیسش میکنم تا با خیال راحت و آرامش روی اون لم بدی و نو بابا سامان بشوریمت و شما هم لذتش رو ببری الهی قربونت برم ایشاله حموم دانشگاه  قربون اونن پاهای کوچولوت که دیگه از روی تخت آویزون میشه   ...
25 دی 1391

اولین مسافرت ویانا

ویانای گلم سلام اولین مسافرتت در 3ماه و دو روزگیت به نوشهر بود که دوست مامان آنی (مریم جون )مارو دعوت کرده بود  مریم جون و همسرش هم دانشگاهی من و بابا سامان هم هستن و یه دختر ناز به اسم آوا دارن که 5 سالشه،البته بجز ما خونواده های دیگه هم دعوت بودن که همشون زوج های همسن وسال ما بودن و جالب اینکه به جز مهرساجون و همسرش بقیه یه دختر کوچولو داشتن و اگه شما یکم بزرگتر بودی می تونستی  حسابی باهاشون بازی کنی ای جان! اینجا آفتاب چشمت رو میزد عروسکم اینجا هم تو ویلا خوابیدی ...
24 دی 1391