ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

کلاه بامزه ویانا و اولین فرفره بازی

ویانای ناز و گلم هفته پیش با دوستان خوبمون به ماسوله رفتیم ازظهر هوا شروع به نم نم باریدن کرد و مرتب قطع شد ولی غروب دیگه حسابی سرد شد و بعدش هم قبل از یه بارون حسابی و درشت یه مه خوشگل پایین اومد در کل هوای زیبایی بود ولی من برای ویانا تنها چیزی که نبرده بودم یه کلاه بود که اون هم برحسب اتفاق دقیقا رنگ لباسش  تو بازار ماسوله پیدا شد البته این هم صبح روز جمعه تو فروشگاه هستش که داشتیم همراه بابا سامان سه تایی خرید میکردیم و این دومین آبنبات چوبی  شماست که از عید تا الان برات گرفتم  عسل خانوم البته من دیگه توبه کردم چون نمی دونی چقدر چسبونک بود ... وای من عاشق این عروسک زشت و خوشگل شده بو...
1 خرداد 1392

ویانا پیشی و شیشه شیر کوچولوش

ویانای کوچولی من این روز ها مثل یه پیشی کوچولو شده و با شیشه شیر کچولوش مثل یه گوله کاموا بازی میکنه و اونو از خودش جدا نمی کنه ....   وقتی هم با همدیگه میخوایم بریم بیرون توش آب میریزم و میدم دستت تا یواش یواش آب بخوری و باهاش مشغول بشی آخه تازگی ها دیگه ثابت تو کریر نمیشینی و همش ورجه وورجه میکنی و یکم بیرون رفتن باهات برام سخت شده   ولی خوب اشکال نداره جوجوجونم کم کم داری بزرگ میشی و اونوقت دوتایی باهم میریم بیرون و برای خونه خرید میکنیم ...
31 ارديبهشت 1392

ویاناجونی در پیک نیک

سلام ویانای قند و عسل  من خداروشکر که شما هم مثل ما عاشق پیک نیک رفتن و مسافرت هستی و همه جوره سعی میکنی در کنار ما به خودت خوش بگذرونی البته از تو بغل بودن در بیرون زیاد خوشت نمیاد و بیشتر دوست داری یا روی زمین باشی و خودت دور و برت رو کنکاش کنی و یا اگر قرار به راه رفتن باشه دوست داری بری تو آغوشی بابا سامان و به همه جا نگاه کنی و با دست و پا زدن هیجانت رو نشون بدی ( البته برعکس خونه که دوست داری تو بغل باشی) احتیاج به توضیح نداره........ و عمو پیمان به داده بابا سامان رسید البته شما هم از جوجه کباب بی نصیب نموندی و اولین جوجه کباب رو میل کردی  ای جا...
31 ارديبهشت 1392

کلنکس خوردن های ویاناکوچولو

سلام ویانای کوچول موچول وروجک گل نازم حدودا 7 ماه و نیم داری و هزار ماشاله روز به روز داری بزرگ تر و خوشگل تر و شیطون تر میشی  دیگه به معنای واقعی باید 4 چشمی مواظب تو بود و گرنه ..... شما عاشق جعبه دستمال کاغذی هستی و در عرض چند ثانیه تمام دستمال ها رو از تو جعبه در میاری و نوش جان میکنی   و این هم یه روز دیگه....   خودت میدونی که داری خراب کاری میکنی و ریز ریز میخندی وروجک  سر به زنگا رسیدم                   ...
29 ارديبهشت 1392

اومدن عمه فتانه جون و محمدجون

ویاناجونم  نمی دونم دوشنبه بود یا سه شنبه هفته قبل بود که عمه فتانه جون  تلفن کرد و گفت که اومده ایران ، وقتی این رو شنیدم از خوشحالی داشتم پر در میاوردم آخه من عمه فتانه رو خیلی خیلی دوست دارم همینطور محمدجون شوهر عمه فتانه رو که برام بوی بابام رو میده چون یه عالمه خاطرات قشگ از بچه گیهام باهاش دارم خلاصه اونها 5شنبه 12 اردیبهشت به ما افتخار دادن و یک روز اومدن خونه ما و برای هفته بعدش مارو دعوت کردن به ویلای برادر محمد جون تو تنکابن ،و که اونجا عمو فریدون و زن عمو فرح رو هم دیدیم و برای ناهار هم به ویلای برادر دیگه محمد جون در نور رفتیم تعطیلات خیلی خیلی خوشگلی شدو خیلی بهمون خوش گذشت این هم ویانا تو بغل محم...
26 ارديبهشت 1392

شیطونی های جوجو کوچولوی ما(1)

این جوجوی کوچولوی ما داره روز به روز شیطون تر و وروجک تر میشه حالا دیگه راست راستی به جای دو تا چشم باید چهار چشمی تورو پایید وگرنه........   این هم کیف منه که ...... و حالا این قفلش که به وسیله زحمات ویاناخانم سرجاش نیست دفتر و کتاب های من هم که از دست شما در امان نیست... موفق شدی مگه نه.. و حالا کم کم نقشه داری میکشی که آویزت رو بگیری و این داستان ادامه دارد............   ...
23 ارديبهشت 1392

تولد مامان آنی

23 اردیبهشت 92 ویانا جونم امروز تولد مامان آنی هستش و خدا امسال برای تولدم یه عروسک خوشگل و ناز فرستاد که قشنگترین هدیه دنیا بود و هست   خداجونم بابت این هدیه خوشگل و ناز یه عالمه مرسی  ...
23 ارديبهشت 1392

یک روش برای خوابیدن ویاناجونم

ویاناجونم از وقتی بد خوابیدنت شروع شده همش دنبال راه حل های جدید برای خوابوندنت هستم تا با آرامش به خواب بری .... مثلا آهنگ های ملایم مختلف رو امتحان کردم ، روت یه پارچه نازک انداختم ، لالای های جدید برات خوندم، تا موقعه ای که خودت نیت خواب نداشتی باهات بازی کردم ولی خوب نشد که نشد تا اینکه یه بار یکی از بالشت های کوچیکی رو که برای سیسمونی برات خریده بودیم رو روی صورتت گذاشتم  ،البته نه همیشه ولی خیلی از اوقات جواب داده و بالشت رو بغل میکنی و می خوابی... اینجا هم عروسک قشنگم چند روز مریض شده بود یو هم سرما خورده بودی و هم دکتر گفت به خاطر دندون در آوردن تب کرده  بود و سه شب تا صبح من باها...
22 ارديبهشت 1392