خونه مادربزرگه هزارتا قصه داره ....
سلام ویانا ی ملوس و کوچولوی من
شنبه 24 فروردین92
خونه مادربزرگ من( که من مادرجون صداش میکنم) سفره بود و من هم شما رو برداشتم و باهم اونجارفتیم
البته کمک زیادی نتونستیم به مادرجون بکنیم و بعداز مراسم وقتی که مهمان ها همه رفتن اومدیم تو حیاط و یه چند تا عکس گرفتیم اون هم جلوی در خونه ، چون من عاشق این گل های هستم که همیشه جلوی در خونه مادرجونه و ما گل عروس بهش میگیم حالا نمی دونم اسم دیگه ای هم داره یانه ؟
در هرصورت من تو خونه مادرجون یه عالمه خاطرات قشنگ دارم و خود مادرجون رو هم یه عالمه دوست دارم و این شعر رو هم به مادرجونم تقدیم میکنم
خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره
خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره
خونه ی مادربزرگه حرفای تازه داره
خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره
کنار خونه ی ما
همیشه سبزه زاره
دشتاش پز از بوی گل
اینجا همش بهاره
دل وقتی مهربونه , شادی میاد میمونه
خوشبختی از رو دیوار، سر میکشه تو خونه
بقیه عکس ها رو هم در ادامه مطلب گذاشتم..
این مادرجون عزیز من ونتیجه کوچولوش ویانا جون
مادرجونی الهی که 120 سال سلامت و زنده باشییییییییییییییییی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی