بد خوابی های روز و شب
ویانای عروسکم ، عزیز دل مامان آنی
از وقتی من سرکار رفتم خیلی خیلی سخت خواب و بد خواب شدی با اینکه فقط سه روز صبح تا ظهر کنارت نیستم اما انگار که دیگه از خوابیدن میترسی برای اینکه نکنه بیدار بشی و من کنارت نباشم
وقتی هم تو بغلم یا روی پام می خوابی نمی تونم روی تخت یا زمین بذارمت چون فوق العاده هوشیار میخوابی و با یه تغییر وضعیت کوچولو سعی میکنی با دست منو بگیری و در واقع جدا نشی ازم
و روزهایی که کنارت هستم یا حتی شب ها با اینکه زمان هایی میرسه که انقدر خسته ای که چشم هات رو نمی تونی باز نگه داری برای خوابیدن مقاومت می کنی و جیغ میکشی و من و خودت رو حسابی کلافه میکن
خلاصه خوابیدنت حسابی برام غصه شده
این عکس مال چند دو هفته پیش هستش که مهمون داشتیم و شما با اینکه قبل از اومدن مهمون ها حسابی بازی کرده بودی ولی انگار اصلا خسته نبودی
ناگفته نمونه این دوتا عروسک مال مامان آنی هستش که ویانا خانم همیشه چشش دنبال له کردن اونهاست
کشتی کیتی من رو جیگر طلا
و این جنگ و جدال تا روی زمین و قبل از اومدن مهمونای عزیز ادامه داشت.....
این دوتا دخمل ناز هم غزل جون و آواجون هستن که اونشب کلی با ویانا بازی کردن و وقتی ویانا خوابش برد فکر کردیم از خستگی تا صبح می خوابه ولی یک ربع نشد که بیدار شدو.....
و این هم بعد از رفتن مهمان ها،ساعت 1و نیم صبح....
و این هم عکس دسر خوشمزه ای که برای بعد از شام درست کرده بودم برای شیرین به پایان رسوندن شب مهمونی