ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

واکسن(MMR) یک سالگی ویاناجونم

1392/8/22 9:28
نویسنده : مامان آنی
1,877 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ویانای نازم

یکشنبه 16 مهر 92 یهنی دو روز بعد از تولدت نوبت واکسن زدن داشتی که همراه پدری به مرکز بهداشت بردمت (واکسن MMR یعنی سرخک و اوریون و سرخچه)

برای اندازه گرفتن قدت وقتی روی اون تخت خوابیدی به بهانه من شروع به گریه کردی  ولی....

واکسن یک سالگی

ولی وقتی پرستار داشت وزنت رو میگرفت  و نازت میکرد همینطور هاج و واج بهش نگاه میکردی

دقیقا موقع واکسن زدن هم با اینکه سوزن سرنگ رو داشت توی بازوی دستت فرو میکرد با همین

قیافه نگاش میکردی و من هرلحظه منتظر جیغ و دادت بودم که با کمال تعجب تا پایان واکسن زدن صدات

در نیومد و فقط نگاه کردی

واکسن یک سالگی ویانا

خدا رو شکر باز هم همه چی خوب بود و جای هیچ نگرانی نیست و از من هم خواستن که یک آزمایش خون و یک آزمایش ادرار برای شما انجام بدم و جوابش رو ببرم برای پرونده که این کار رو هم در هفته بعدش انجام دادم و البته باید بگم که بعد از واکسن تی نکردی اما هقته بعدش خیلی سخت مریض شدی و تب وحشتناکی کردی که بی سابقه بود و من به معنای واقعی نمی خوابیدم مبادا لحظه ای ازت غافل بشم و مرتب پاشویت میکردم  و حتی چند روز برای اینکه در کنارت باشم مرخصی گرفتم طوری که حتی شیاف هم تاثیر نداشت و چند بار دکتر بردمت تا اینکه یکی از دکتر ها بهت شربت ایبوپروفن داد و تبت پایین اومد الهی که همیشه سلامت باشی عزیز دلم نمی دونی وقتی که مریض میشی من و باباسامان چه حالی پیدا میکنیم

وزنت 9 کیلو 500 گرم

قدت و نیم 74 سانت

دور سرت 44و نیم سانت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

ARGHAVAN
23 آبان 92 20:44
slm jojooo jooonam chetori???/dasterafti ????man raftam khob nabod ziyad chon faghat baron bod...joojooo delam barat tang shodeaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa.......az daste in maman aniiiii........biya pisham...bossssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssssss
هیراد و عمه لیلاش
24 آبان 92 23:33
آرزو
25 آبان 92 14:20
سلام مامان آنی جون.. عزیزم امیدوارم ویانا جون تا الان دیگه خوب خوب شده باشه.. قربون صبوریش برم .. مامان آن جون ببخشید یه سوال داشتم شما ویانا را کدوم مرکز بهداشت میبرید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سلام آرزوجون شرمندم اسم مرکز بهداشت رو نمی دونم آخه اصلا اسم نداره فقط آدرسش تو کوچه روبروی پست خونه است
اليناگلينا
25 آبان 92 16:10
آفرين وياناي عزيزم كه داري ديگه كم كم بزرگ مي شي.
maria
25 آبان 92 17:26
قربون اون قیافت برم من .وقتی میومدم عیادتت با همون حالت با من بازی میکردی.جوجو جونم الهی همیشه سلامت باشی
مهسا مامان نورا
26 آبان 92 16:05
عزیز خاله ویانای ناز سالم باشی همیشه فدای اون نگاهت برم من گلکم اره طفلک نورا هم این دوره تب رو پشت سر گذاشت من جونم به لبم رسیدتا نورا خوب شد.
مهسا مامان نورا
26 آبان 92 16:06
خصوصی داری
صـبــا خاله ی آیـــســـا
26 آبان 92 23:22
عزیزم چقد صورتت بتمزه بود وقتی رو تخت دراز کشیده بودی نااااااااااااااااااااااازی ب سلامتی واکسنتم تموم شد
مامان ستیانفس
29 آبان 92 10:05
عزیزمقوربونت برم ببین چه جوری داره نگاش میکنهفدای اون نگاه متعجبتکلی خندیدم عسل