جشنواره مجسمه های برفی و ویانا
امروز دوشنبه 14 بهمن 1392
سلام ویانای کوچولوی من
از دیشب خبر دار شده بودم که جشنواره مجسمه های برفی تو پارک ملت قراربرگزار بشه من هم وقتی صبح حدود 10:30 (نزدیک ظهر) بیدار شدی بعد از اینکه بهت صبحونه دادم لباس تنت کردم و نزدیک 12 بود که حاضر شده بودیم ومن هم به آژانس زنگ زدم و یه ماشین خواستم چون هنوز برف ها آب نشده و جای پارک هم میدونستم که به راحتی نمیشه پیدا کرد ترجیح دادم با آژانس بریم و چه خبررررررر بود.....
تا یک ساعت اول هم شما حسابی ذوق میکردی و بهت خوش گذشت و مردم هم از کوچیک و بزرگ نازت میکردن و بعضی ها از من اجازه میگرفتن یا باهات عکس بگیرن و یا ازت عکس بگیرن
من قربون اون ذوق کردنت عروسکم
زمانی که ما رسیده بودیم هنوز همه کارشون رو تموم نکرده بودن در واقع کارهای حرفه ای که بعضی ها داشتن انجام میدادن هنوز اوایلش بود و شکل نگرفته بود ولی خوب کارهای کوچول موچولی که درست شده بود همشون برات جالب و جذاب بودن وخیلی با دقت نگاه میکردی
اینجا هم برات جای سوال شده بود و میگفته :اَه
اینجا داشتی به اون دختر کوچولویی که داشت مجسمه رو درست میکرد میگفتی دست نه و وقتی دیدی حرفت رو گوش نمیده با گریه به من میگفتی :دست
یعنی حرف گوش نمی ده و دست میزنه
تقریبا از اینجا به بعد دیگه خسته شده بودی و بد جوری درگیر این موضوع که چرا بعضی ها به مجسمه ها دست میزنن و من به شما میگم دست نزن و با اینکه برات توضیح میدادم که بقیه دارن درست میکنن چون هنوز خیلی خیلی کوچولویی متوجه نمیشدی و دیگه شروع کردی به بهانه گرفتن و گریه کردن البته شانس آوردم زری جون بهمون رسیده بود و کمی کمک حالم شد و دیگه نتونستیم بقیه مجسمه های برفی رو ببینیم
البته یه بدی این جشنواره این بود که خیلی خیلی پخش و دور ازهم ساخته بودن و مسافت ها و راه رفتن تو برف و یخ آدم رو حسابی خسته میکرد
این هم چند تا عکس از روز های قبل که رفتیم خونه عمو مهدی و بعدش با ارغوان جون اومدیم برف بازی