کلاس های خلاقیت و موسیقی مادر و کودک درگنبد کبود( پاییز و زمستان )93
ویانای کوچولوی من فصل زیبای پاییز شروع شد و من و شما بازهم برای یه دوره جدید کلاس های مادر و کودک راهی گنبد کبود شدیم
البته سمیرا جون مکانش رو برای پاییز تغییر داده بود و یه جای بزرگتر رو اجاره کرده بود
البته چون مهرماه باید سر کار میرفتم یه کم بردن شما تو این کلاس ها برام سخت شده بود چون هم
خودم باید سه روز اول هفته رو سر کار میرفتم و شما هم ماشاله حسابی شیطون شده بودی و تو لباس پوشیدن خیلی شیطنت میکردی و حسابی عرق من رو در میاوردی تا حاضر بشی
و از طرفی چون صبح ها که من نبودم تا حدود ساعت 11 میخوابیدی و بعد ازظهر ها هم از حدود 4 تا 7 در خواب نار بودی و حسابی استراحت کرده بودی دیگه شب ها تا ساعت 1 شب در حال راه رفتن و شیطونی به سر میبردی و وقتی هم میومدی تو رختخواب تازه یاده میومد که میخوای بری رو پوتی بشینی و بعدش هم خوندن کتاب داستان فارسی و انگلیسی و خلاصه 2 شب من میخوابیدم و 6 صبح هم که باید بیدار میشدم و تا سه که بیام خونه دیگه رمقی نداشتم و بعد از ظهر ها هم که دیگه فرصتی برای خوابیدن برای من معمولا نبود خلاصه اینکه مهم شما کوچولوی ناز بودی که باید تو این کلاس ها شرکت میکردی و من میدونستم که داری لذت میبری و شادی میکنی
عاشقتتتتتتم جیگر طلای کوچولوی من