خبر بارداری خاله آتوسا
سلام ویانای ملوسم
خاله آتوسا و عمو مازیار رو که دیگه خوب میشناسی اونا از دوستای دوران تحصیل مامان آنی و بابا سامان هستن
ما هر 4تا مون در یک دانشگاه مهندسی کامپیوتر میخوندیم و تقریبا با هم فارغ التحصیل شدیم و تقریبا نزدیک به هم ازدواج کردیم و تا الان حدود 10 سالی میشه که باهم دوستیم و با هم مسافرت های خوبی هم رفتیم و رفت و آمد های زیادی داشتیم
دیشب خاله آتوسا تلفن کرد و تا خواست خبر بارداریشو بده مامان آنیت زودتر،
انگار که شستش خبر دار شده بود بهش گفت :آتوسا تو مامان شدی
آره عزیز دلم خاله آتوسا هم داره مامان میشه و قراره که یه نی نی ناز بیاره
تا شما دوتا هم با هم دیگه دوست بشینن
ما هم از ته دل خوشحالیم و برای سلامتی خاله آتوسا دعا میکنیم تا یه نی نی سالم به دنیا بیاره
خاله آتوسا جون:
خاله آتوسا جون به نی نیت بگو زودتر بیا تا من به جای بازی با عروسک های مامان آنی با نی نی شما بازی کنم
این عروسک مامان آنی ،هاپو کماره که بابا سامان براش خریده بود و من عاشق بغل کردنش هستم
کشتی گرفتن با هاپوکما رو دوست دارم
این کیتی هم مال مامان آنی بنده خداست که هنوز سر تصاحب کردنش به توافق نرسیدیم