این روز های زیبای با تو بودن
این روز ها ی زمستونی تو خونه ما بهاره
می دونی ویانای عروسکی من
ابن روز ها شیطون تر شدی و حسابی بازیگوش
این روز ها تو جی پارک یا همون(GYMINI) حسابی مشغول میشی
و عروسک هایی که بهش آویزونه رو با دست میگیری
این روزها من و بابا سامان رو بهتر میشناسی و در واقع بهانه من رو بیشتر میگیری و پیش پدری و مامانی مثل سابق آروم نمیمونی و بی قراری می کنی
این روز ها کنجکاوتر به اطرافت نگاه میکنی
این روزها با خنده های شیرینت از ورود بابا سامان به خونه استقبال میکنی و خستگی رو از تنش در میاری
این روز ها بیشتر از همیشه منتظر فرصت هستی تا یواشکی انگشت یا در واقع مشت بخوری و من هم تامتوجه میشم دستت رو در میارم از دهنت و از رو ناچاری پستونک رو میذارم دهنت
این روز ها من برات یه عالمه شعر میخونم و تو گوش میدی و میخندی
بخصوص برای شعر های عمو زنجیر باف و یه توپ دارم قلقلیه و عروسک قشنگ من قرمز پوشیده...................
این روز ها با صداهایی که ازخودت در میاری با من و بابا سامان حرف میزنی
این روزهادیگه نمیشه بدون تو نفس کشید