ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

شروع غذای کمکی ویانا و سالگرد ازدواج آنتی پیوند

                                  سلام به جوجوی نازم ویانا دوشنبه14 اسفند 91 اولین روزی که من به شما به گفته آقای دکترت غذای کمکیت رو دادم (( جوجوووو !!!داری بزرگ میشی قربونت برم))وامااز اونجایی که  با علاقه تمام غذا خوردن مارو بادقت نگاه میکنی و همش دوست داری از غذای خودمون بهت بدم و تا دستم رو به سمت دهنت میارم سریع باز میکنی انتظار داشتم که خیلی با علاقه شروع به غذا خوردن کنی و اینطور هم بود ولی بد از گذشت چند روز که دیدی طعم غذا تکراریه کم کم ناز کردنت شروع شد البته من سعی کردم باریختن چند قطره گلاب یکم طعمش رو تغییر بدم ولی قربونت برم ...
26 اسفند 1391

تولد 5 ماهگی ویانا ی عروسکی من

شنبه 12 اسفند91 عروسکم ،شاپرکم تولد 5 ماهگیت مبارک بهانه قشنگ زندگی من ویانا جونم ،دیشب ،شب تولد 5 ماهگیت میشد و مامانی و پدری و عمو پیمان باز هم زحمت کشیدن و کیک برات خریدن و اومدن خونه ما تا برات یه تولد کوچولو بگیریم و این آخرین تولد ماهروز شما در سال 91 بودشما هم چون بعد از ظهر خوابیده بودی خدا رو شکر سر حال بودی ما هم اول برای شما شمع روشن کردیم و تولد گرفتیم  و شما هم کلی شیطونی کردی و بعد از تولد بابا سامان هم برای ما شام جوجه کباب خوشمزه درست کرد      بقیه عکس ها و شیرین کاری هات رو در ادامه مطلب گذاشتم           اینجا که خودم شیطونی کردم و...
12 اسفند 1391

مریض شدن ویاناجونم

چهارشنبه 9 اسفند ویانای گلم از بعد از ظهر حالت زیاد میزون نبود و بد اخلاق شده بودی خاله سیمین از ظهر پیش ما بود و من داشتم براش ایمیل درست میکردم وچون ما همش داشتیم با کامپیوتر کار میکردیم فکر کردم برای این بهانه میگیری ولی بعد از اینکه خاله سیمین رفت من دیدم که تو هنوز نا آرومی و سرحال نیستی به بابا سامان زنگ زدم و قرار شد بیاد دنبالمون و بریم دکتر  برای آخر وقت یک نوبت گرفتیم و آقای دکتر گفت که سرما خوردی و چند تا شربت برات نوشت و گفت که غذای کمکی رو هم می تونم کم کم شروع کنم اما شب وقتی برگشتیم خونه نیم ساعت نشد که شما شروع کردی به خودت پیچیدن و گریه کردن طوری که برای اولین بار موقع گریه کردن از درد اشک ریختی و ...
12 اسفند 1391

تندیس پا درست کردن نمیشه که نمیشه

ویانای عروسکی سلام خدمت شما عارضم که این چند مین بار است که اینجانب مامان آنی در درست کردن تندیس پای شما ناکام شده است  و حسابی اشکش در آمده است (مدل رسمی) آخه وروجک تو خواب عمیق هم تا چیزی به پات بر می خوره انگشتای کوچولوت رو جمع میکنی یک بار وقتی دو ماهه بودی با زحمت خمیری رو که دستورش رو از اینترنت گرفته بودم رو درست کردم و اصلا نتونستم قالب گیری کنم فقط حیف که عکس نگرفتم  و ایندفعه هم با خمیری که خاله شیوا خانمی که روز ها میاد و تو کار خونه بهم کمک میکنه خواستم قالب بگیرم ولی خوب نشد که نشد.......   ...
10 اسفند 1391

رامسر و اولین سرسره بازی ویاناجونم

سلام جوجوی نازم راستش یه هفته ای میشه که در گیر قالب وبلاگت هستم برای همین هم تو گذاشتن پست جدید یکم تاخیر افتاد جمعه4 اسفند هوا خیلی خوب  و آفتابی بودو ما تصمیم گرفتیم خانوادگی بریم رامسر ،ناهار تو راه در رستوران عمو یعقوب خوردیم و بعد رفتیم مجتمع تفریحی رامسر   این عکس تو ماشینه که از همون اول جنابعالی روی پای مامانی راحت لم داده بودی   بقیه ماجرا ها رو هم در ادامه مطلب گذاشتم اینجا هم تو یه رستوران به اسم عمو یعقوب که ما ناهار خوردیم و جدیدا هم شما عادت کردی که روی میز رستوران ها برات رختخواب پهن کنیم تا اجازه بدی ما با آرامش غذامونو  بخوریم ...
7 اسفند 1391

اولین غلت زدن جوجوی نازنین من

امروز دوشنبه 30 بهمن 91  ویانای گل و نازم دیروز غروب ساعت 8:55 دقیقه بود و روی تشک خودت تو هال دراز کشیده بودی که من یک آن نگاهت کردم و دیدم که داری به طور کامل غلت می زنی همون موقع بابا سامان رو صدا کردم و دو تایی خیره بهت نگاه میکردیم و از ته دل از تلاش تو لذت میبردیم و من دیگه نتونستم همون شب ازت عکس بگیرم ولی امروز که این عکس هارو گرفتم در واقع عکس هایی از اولین غلت زدن های شاپرک کوچولوی منه الهی قربونت برم هنوز خیلی راحت نمی تونی دستت رو از زیر شکمت در بیاری برای همین هم خیلی تلاش میکنی  اینجا دیکه می خواستم بیام و دستت رو در بیارم اما جلوی خودم رو گرفتم آخه می دونستم که د...
3 اسفند 1391