ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

دلنوشته پدری برای ویاناکوچولو

ویانای عزیز ، نوه ی دلبندم  آخرین روز از نیمه سال 1393 را در کنار هم به پایان رساندیم . روزهائی که سرشار از خاطرات شیرین و لذت بخش بود . وقتی بیاد می آورم احساسات لطیف و عاطفی ات را که در دنیای کودکی جهت ابراز محبت به من از خود بروز میدادی و من متاسفانه در ان لحظات از آنهمه علاقه بی شائبه ات غافل بودم ، خود را سرزنش میکنم . مثل روز آخر که در هوای نسبتا سرد به تراس منزل رفتی تا برای من میوه بیاوری و من بی توجه به علاقه کودکانه ات تو را از این کار منع نمودم و تو در مقابل گفتی که پاپوش قرمزت را بخاطر همین کار پوشیدی ، در واقع رفتار من از روی دلسوزی بود که خدای نکرده در آن هوای سرد سرما نخوری . برایم جای بسی تعجب بود که د...
11 فروردين 1394

کلاس های زمستونیه خلاقیت و موسیقی درگنبد کبود

کلاس های زمستونیه کلاس های خلاقیت و موسیقی یکی از آلات موسیقی مورد علاقه جوجوی من تو این کلاس ها تراینگل هستش که اول از همه انتخابش میکنی اینجا هم  قبل از شروع کلاس مشغول بازی با روژان جون و روشاجون هستی البته خیلی وقت ها وسط کلاس هم شما ها میرین بیرون از گروه و مشغول بازی میشین   و یه روز دیگه و بازهم انتخاب تراینگل و بعضی وقت ها هم تورو باید از پشت میز بیرون بیارم و همش میخوای قایم باشک بازی کنی   دووووووووست دارم عروسک کوچولوی و شیطون من  و این هم چندتا عکس از کلاس های خلاقیت ...
26 اسفند 1393

ویاناکوچولو در حال باغبونی وویاناکوچولو در حال غذا دادن به کبوترها

کوچولوی زیبا و باهوش من  من دوست دارم که شما در هرلحظه از زندگی و در هر موقعیتی بیشترین لذت رو از زندگی ببری و هر چیزی رو که میتونی تجربه کنی و خودت لمس کنی  یکی دیگه از آخر هفته هایی که با عمو سامی و عمو بابک اینا رفته بودیم ویلای تو ماسوله هوا خیلی خوب بود و من اون روز به شما اجازه دادم تا با خیال راحت بری تو باغچه و هرچقدر دلت میخواد برای خودت باغبونی و گل بازی کنی و شما هم که سنگ تموم گذاشتی و حسابی خودت رو کثیف کردی و حسابی هم بازی کردی   و یک روز پاییزیه خوش آب و هوا که من سر کار نرفته بودم شما عروسک کوچولوم رو برداشتم و باهم رفتیم شهرک تا به ...
26 اسفند 1393

دلنوشته پدری برای ویاناکوچولو

ویانای عزیزم زمانیکه اوقاتم با تو میگذرد در شمار لحظات عمرم نیست . دقایق و ساعات چنان بسرعت میگذرد که بی خبر از همه جا ، بیکباره خود را در لحظه ی جدائی ، هرچند کوتاه مدت ، از تو میبینم ، و هنگامیکه دور از تو بسر میبرم تنهائی رنجم میدهد و دایم بغضی بی رحمانه گلویم را میفشارد . من به عمر خود کودکان زیادی را بچشم دیده و سنجیده ام ، بچه های من در کودکی برایم چون تو عزیز بوده اند ولی تفاوتش این بود که من در کنارشان بودم و کمتر پیش می آمد که هنگام دور شدن از انها کلمه خداحافظی را بر زبان بیاورم ، اما تو با آن رفتار صادقانه و علاقه بی شائبه ات نسبت به من و نگاه های معصومانه ات قلبم را به آتش میکشی . شاید ندانی که پدربزرگت بعد از فاصله گرفتن از...
24 اسفند 1393

اولین مسابقه نقاشی ویانا کوچولو -- ویانای من در طبیعت

سلام عروسک کوچولو و وروجک و شیطون من امسال پاییز هوای خوبی داشتیم و ما معمولا روزهای تعطیل خارج از شهر میرفتیم و شما هم که عاشق بازی تو خیابون همش در حال دویدن و قایم شدنی مشغول دالی بازی کوچولوی خوش تیپ من ویلای مامان مستانه جون کنار دریا و شن بازی اولین مسابقه نقاشی که شما رو بردم و با توجه به سن خودت خیلی قشنگ نشستی و شروع به نقاشی کردی و همه پرسنلی که اونجا بودن نارت میدادن و تشویقت میکردن چون کوچکترین شرکت کننده ای بودی که نشستی و نقاشی تو کشیدی و بعد هم بهشون خودت تحویل دادی چون همسن و سال شما زیاد اومده بودن ...
14 اسفند 1393

کلاس های خلاقیت و موسیقی مادر و کودک درگنبد کبود( پاییز و زمستان )93

ویانای کوچولوی من فصل زیبای پاییز شروع شد و من و شما بازهم برای یه دوره جدید کلاس های مادر و کودک راهی گنبد کبود شدیم البته سمیرا جون مکانش رو برای پاییز تغییر داده بود و یه جای بزرگتر رو اجاره کرده بود البته چون مهرماه باید سر کار میرفتم یه کم بردن شما تو این کلاس ها برام سخت شده بود چون هم خودم باید سه روز اول هفته رو سر کار میرفتم و شما هم ماشاله حسابی شیطون شده بودی و تو لباس پوشیدن خیلی شیطنت میکردی و حسابی عرق من رو در میاوردی تا حاضر بشی و از طرفی چون صبح ها که من نبودم تا حدود ساعت 11 میخوابیدی و بعد ازظهر ها هم از حدود 4 تا 7 در خواب نار بودی و حسابی استراحت کرده بودی دیگه شب ها تا ساعت 1 ش...
14 اسفند 1393

آشپزی کردن ویاناکوچولو -- جشن کودک -- مرکز بهداشت در 2 سالگی

سلام کوچولوی ملوس و خوشگل من اینجا داریم باهم آشپزی میکنیم و تو به من تو قالب زدن سیب زمینی ها برای عصرونه به من کمک میکنی.   ا من برات با موز یه کرم ابریشم یا همون کاتپیلر درست کرده بودم خیلی خوشت اومده بود روزهای دیگه هم به من میگفتی بازم برام کاتپیلر درست کن تا موز بخورم     روز جهانی کودک تو موسسه کودک اردیبهشت یه جشن کوچیک برگزار کرده بودن که من برات ثبت نام کردم و با چندتا از دوست های گروه گنبد کبود یت  تو این جشن شرکت کردیم . روز قشنگی بود اولین تجربه ویانای کوچولوی من برای دیدن یه برنامه رنده نمایشی . ...
14 اسفند 1393