سوپرایز کردن مامان آنی توسط باباسامان
سلام گل نازم
پنجشنبه هفته قبل ما به عروسیه یکی از فامیل های باباسامان دعوت بودیم که همراه پدری و مامانی بعد از کلی حاضرشدن حدود ساعت 9 به بعد اونجا رسیدیم اولش با من و مامانی خیلی راحت وارد سالن شدی و صدای موزیک اصلا ناراحتت نکرد تازه چند تا نوزاد کوچکتر از شما هم رو به داخل سالن آورده بودن و من میدونستم که کلا از جاهای پرسرو صدا خوشت میاد اما....
بعد از حدود نیم ساعت چون خوابت گرفته بود دادم دست پدری تا ببره بیرون و بخوابونه اما شما که به این راحتی نمی خوابی و من هم که نمی تونم از سالن بیرون بیام و بخوابونمت بنابراین دوباره آوردنت توی سالن و به من دادن تو بغلم بودی و من در سالن رو که بستن هنوز جلوتر نرفته بودم و داشتم باهات حرف میزدم که دیدم رنگت پریده و داری بغض میکنی که یک آن ترکوندی و با جیغ زدن گریه ای کردی که بی سابقه بود و من اصلا نفهمیدم چطور از سالن بیرون اومدم و هراسون رفتم که بابا سامان رو پیدا کنم ولی ترسیده بودم که مبادا صدای موزیک به گوشت آسیب رسونده باشه و نکنه که از درد داری گریه میکنی
خلاصه لحظات خیلی بدی بو چون نه گریه تو قطع میشد و نه من می تونستم پدری و باباسامان رو پیدا کنم
یک ربع فکر میکنم گذشت که بالاخره باباسامان با یک شیشه شیر سمت ما اومد و تورو بغل کرده باهم سمت حیاط سالن رفتیم تا ساکت شدی همه میگفتن فقط ترسیدس ولی من خیلی نگران گوشت بودم بنابراین برگشتیم خونه که لباس عوض کنیم و بریم دکتر اما تو خونه شروع کردی به بازی کردن و خندیدن ماهم با ایجاد صدای مختلف دور و نزدیک تو خونه فهمیدیم که فقط ترسیده بودی ....
حالا سوپرایز
بابا سامان که دید شب عروسی حسابی من هم ترس خوردم و هم غصه برای شما، پنج شنبه بدون اینکه به من بگه گروه دوستامون رو دعوت کرد و یه جشن تولد برام گرفت و اولش فقط به من گفت که می خوام برای پنج شنبه مهمون دعوت کنم و به بچه ها(منظورم جمع ده ، دوازده نفره دوستانمونه که شما به بهشون عمو و خاله میگی )بگم چون جمعه روز مرد هستش شب باهم باشیم من هم موافقت کردم اما کم کم حس کردم این دور هم جمع شدن انگار یکم فرق میکنه و وقتی گفتم پس من برای مثلا خاله مستانه زنگ بزنم یا شما به عمو سامی زنگ میزنی؟ ،باباسامان میگفت نه نمی خواد زحمت بکشی من خودم به همه خبر میدم یا میپرسیدم شام چی درست کنم ؟ میگفت : اصلا نگران شام نباش خودم جوجه کباب درست میکنم حالا اگه دوست داشتی یه دسری هم درست کن!
خلاصه اینکه حتی به خاله شیوا هم گفته بود که وقتی صبح پنج شنبه طبق روال برای تمیز کردن خونه اومدی دیگه تا شب پیش ما بمون چون مهمون داریم
دست بابا سامان درد نکنه اون شب با وجود دوستان عزیزمون شب خیلی خیلی قشنگی شد و خدارو شکر به همه خیلی خوش گذشت حتی عمو وحید و خونوادش از قم خودشون رو به مهمونی رسوندن و دست پدری و مامانی درد نکنه که شمارو از بعداز ظهر بردن خونشون تا تو شلوغی اذیت نشی
اینجا هم با خاله شیوا داشتیم صندلی هارو جابه جا میکردیم که شما با ذوق اومدی طرف مون چون عاشق این سوزی هستی که به کلاهش دست بزنی و اون هم کلشو برات تکون تکون بده
قربون اون قدت برم که دیگه اندازه سوزی شده
این هم کیک مامان آنی که باباسامان خودش زحمت سفارشش رو کشید و من رو حسابی خجالت داد
من هم دیگه اینجوری
سامان جونم یه عالمه مرسی و یه عالمه دوست دارم