ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

سوپرایز کردن مامان آنی توسط باباسامان

1392/3/4 11:15
نویسنده : مامان آنی
1,892 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل نازم 

پنجشنبه هفته قبل ما به عروسیه یکی از فامیل های باباسامان دعوت بودیم که همراه پدری و مامانی بعد از کلی حاضرشدن حدود ساعت 9 به بعد اونجا رسیدیم اولش با من و مامانی خیلی راحت وارد سالن شدی و صدای موزیک اصلا ناراحتت نکرد تازه چند تا نوزاد کوچکتر از شما هم رو به داخل سالن آورده بودن و من میدونستم که کلا از جاهای پرسرو صدا خوشت میاد اما....

بعد از حدود نیم ساعت چون خوابت گرفته بود دادم دست پدری تا ببره بیرون و بخوابونه اما شما که به این راحتی نمی خوابی و من هم که نمی تونم از سالن بیرون بیام و بخوابونمت بنابراین دوباره آوردنت توی سالن و به من دادن تو بغلم بودی و من در سالن رو که بستن هنوز جلوتر نرفته بودم و داشتم باهات حرف میزدم که دیدم رنگت پریده  و داری بغض میکنی که یک آن ترکوندی و با جیغ زدن گریه ای کردی که بی سابقه بود و من اصلا نفهمیدم چطور از سالن بیرون اومدم و هراسون رفتم که بابا سامان رو پیدا کنم ولی ترسیده بودم که مبادا صدای موزیک به گوشت آسیب رسونده باشه و نکنه که  از درد داری گریه میکنی 

خلاصه لحظات خیلی بدی بو چون نه گریه تو قطع میشد و نه من می تونستم پدری و باباسامان رو پیدا کنم 

یک ربع فکر میکنم گذشت که بالاخره باباسامان با یک شیشه شیر سمت ما اومد و تورو بغل کرده باهم سمت حیاط سالن رفتیم تا ساکت شدی همه میگفتن فقط ترسیدس ولی من خیلی نگران گوشت بودم بنابراین برگشتیم خونه که لباس عوض کنیم و بریم دکتر اما تو خونه شروع کردی به بازی کردن و خندیدن ماهم با ایجاد صدای مختلف دور و نزدیک تو خونه فهمیدیم که فقط ترسیده بودی ....اوه

حالا سوپرایز 

بابا سامان که دید شب عروسی حسابی من هم ترس خوردم و هم غصه برای شما، پنج شنبه بدون اینکه به من بگه گروه دوستامون رو دعوت کرد و یه جشن  تولد برام گرفت و اولش فقط به من گفت که می خوام برای پنج شنبه مهمون دعوت کنم و به بچه ها(منظورم جمع ده ، دوازده نفره دوستانمونه که شما به بهشون عمو و خاله میگی  )بگم چون جمعه روز مرد هستش شب باهم باشیم من هم موافقت کردم اما کم کم حس کردم این دور هم جمع شدن انگار یکم فرق میکنه و وقتی گفتم پس من برای مثلا خاله مستانه زنگ بزنم یا شما به عمو سامی زنگ میزنی؟  ،باباسامان میگفت نه نمی خواد زحمت بکشی من خودم به همه خبر میدم یا میپرسیدم شام چی درست کنم ؟ میگفت : اصلا نگران شام نباش خودم جوجه کباب درست میکنم حالا اگه دوست داشتی یه دسری هم درست کن! سوالسوالسوال

خلاصه اینکه حتی به خاله شیوا هم گفته بود که وقتی صبح پنج شنبه طبق روال برای تمیز کردن خونه اومدی دیگه تا شب پیش ما بمون چون مهمون داریم 

دست بابا سامان درد نکنه اون شب با وجود دوستان عزیزمون شب خیلی خیلی قشنگی شد و خدارو شکر به همه خیلی خوش گذشت حتی عمو  وحید و خونوادش از قم خودشون رو به مهمونی رسوندن و دست پدری و مامانی درد نکنه که شمارو از بعداز ظهر بردن خونشون تا تو شلوغی اذیت نشی

اینجا هم با خاله شیوا داشتیم صندلی هارو جابه جا میکردیم که شما با ذوق اومدی طرف مون چون عاشق این سوزی هستی که به کلاهش دست بزنی و اون هم کلشو برات تکون تکون بده

قربون اون قدت برم که دیگه اندازه سوزی شده

سوپرایز

سوپرایز

این هم کیک مامان آنی که باباسامان خودش زحمت سفارشش رو کشید  و من رو حسابی خجالت دادخجالتخجالت

سوپرایز

من هم دیگه اینجوری

سوپرایز

سامان جونم یه عالمه مرسی و یه عالمه دوست دارم

11.gif11.gif11.gif11.gif

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

الينا گلينا
4 خرداد 92 11:19
خدا را شكر كه مشكلي برا جوجو پيش نيومده .اميدوارم هميشه خوش و خرم باشيد و بهتون خوش بگذره.آني جون، همسري حسابي سنگ تموم برات گذاشته هاااا
ارغوان
4 خرداد 92 13:54
Slm jojoo jooonam kheyli delam barat tangide azizam biya pisham dige bimarefat.....tavalooode maman aniro tabrik migam sorry ke nayomadam dar3 dashtam.booossss
شادی
4 خرداد 92 18:26
مبارک باشه آنی جون. صد سال به این سالها. راستی من شما رو لینک کردم با اجازه.
مرجان مامان آران
4 خرداد 92 23:36
اخييييييييييييييييي عزيز دلم اني جونم تولدت مباركككككككككككككك ايشالا 120 ساله شيييييييييييييي . سايت بالا سر وياناي نازم باشه
مرجان مامان آران
4 خرداد 92 23:37
راستي دستت اقا سامان درد نكنه كلي زحمت كشيددددددددددده هم اسم شوهر منم هستتتتتتت
FARIBA
5 خرداد 92 1:31
___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* ........¸,.•´¨`•.( -.- ).•´¨`•.,¸ ........¨`•-☆•--( “)(“ )-•-☆ *.°doseton dariiiiiim
پرهام ومامانش
5 خرداد 92 16:23
مامان آینده یه فسقلی
5 خرداد 92 23:19
به به تولد تولد تولدت مبارک آنی خوب و عزیز و دوست داشتنی
هما
6 خرداد 92 0:10
خانمی تولدت مبارک.به به چه تولد خاطره انگیزی. بابت گوش نی نی هم خوشحالم چیزی نبوده. بازم مبارکه عزیزم
محیامامان دینا
6 خرداد 92 9:08
تولدت مبارک دوست خوبم.
مامان طاها
6 خرداد 92 9:44
تولدتون مبارک عجب سورپرایز عالییییییییییییییییی مبارکتون باشه
مامان سونیا
6 خرداد 92 12:15
دست بابایی مهربون درد نکنه که مامانی رو حسابی سورپرایز کرده وخدا رو شکر که شب خوبی داشتید و حسابی بهتون خوش گذشته
مامان ملیکا کوچولو
6 خرداد 92 16:04
تولد دوست گلم مبارک.الهی 100 ساله شی و در کنار عزیزانت جشن بگیری. به به چه کیک خوشمزه ای و چه دخمل خوشمزه ای
مامان ایسا
6 خرداد 92 17:28
ممنون که به ما سر زدید.و تولدتون مبارک .
مامان مریم
6 خرداد 92 18:22
عالی بود عزیزم...بازم تولدت مبارک...امیدوارم سالهای سال در کنار هم شاد باشین..
مامان آوا
7 خرداد 92 20:12
سلام خانمی مبارکه ان شاءالله تولد 100سالگیتون.
مامان آیلین
9 خرداد 92 12:33
تازه شدن نفسهاتون مبارک الهی که زنده باشی
fattaneh
9 خرداد 92 23:41
الهی قربونت برم مامان آنی ببخشید نمیدونستم تولدته عشق من تولدت مبارک امیدوارم که 120 سال سهی و سلامت در کنار سامان عزیزم و عشقم ویانا زندگی را به خوبی و خوشی سپری کنی واز صمیم قلب بهترین ها و زیباترین ها را آرزو دارم .محمد جان هم بهت تبریک میکه هر دو از راه دور صورت ماه و مهربونتو میبوسیم.ویانای عزیزم تولد مامان ۀنی رو به تو هم تبریک میگم.دست بابا سامان مهربون هم درد نکنه .میبوسمتون و عاشقانه دوستتون دارم.
شقایق مامان آرشا
17 خرداد 92 12:30
وایییییییی چه سوپرایزی.دست آقای پدر درد نکنه. آنی جون تولدتم مبارک