رفتن به مرکز بهداشت
سلام گل نازم
مرکز بهداشت برای روز دوازدهم تیر که شما وارد 9 ماهگی شدی نوبت زده بود البته نه برای واکسن بلکه فقط برای چکاپ .
دیگه بیرون بردنت تنهایی کمی سخت شده گفته بودم که دیگه تو کریر ساکت و آروم نمی شینی ولی خوب باید میرفتیم و نه بابا سامان بود که باهامون بیاد نه باباخسرو
خلاصه اینکه صبح لباس تنت کردم و یه عالمه وسیله برداشتم تا تو ماشین لحظه به لحظه در اختیارت بذارم که مبادا گریه کنی انگار که می خواستیم بریم سفر قند هار هم برات یه شیشه پر از شیر درست کردم هم شیشه کوچولوت رو آب کردم هم میوه پوست کندم و تو دستگاه کوچولوی میوه خوریت گذاشتم و پوشک و دستمال مرطوب و لباس اضافه و اسباب بازی هم که جای خود دارد
خلاصه تا مرکز بهداشت برسیم کلی هم تو ماشین برات آواز خوندم
همه چی خوب بود فقط گفتن که وزنت یکم کم هستش و پرسیدن که غذا خوب میخوری یا نه ؟
که گفتم غذا خوب می خوره ولی ماشاله هزار ماشاله اینقدر ورجه وورجه میکنه که هر چیمیخوره میسوزونه
خلاصه اینکه قرار شد تو غذات کره اضافه کنم تا ببینیم نتیجه چی میشه
و اما موقع برگشتن وسط گلسار پیاده شدم و کمی با شما قدم زدم تا هم یکم شما آفتاب بگیری و هم اینکه به یه کتاب فروشی رفتم و چند تا کتاب برات خریدم که تا رسیدن به خونه حسابی مشغولت کردو دیگه گریه نکردی
و البته بعضی وقت ها هم کتاب ها رو پایین مینداختی که من با زحمت به عقب برمیگشتم و اونها رو دوباره بهت میدادم