اولین قصر بازی ویانا
سلام جوجوی نازم
5 شنبه هفته گذشته (7 شهریور) بابا خسرو و مامان ماهرخ به سرعین برای آب گرم رفته بودن و ما هم شب که با دوستامون قرار داشتیم شما رو با خودمون بردیم توی راه خواب بودی وقتی بیدار شدی کباب حاضر بود و همه مشغول شام خوردن بودن من هم شما رو بغل کردم و یه ذره یهذره تو دهنت کباب میذاشتم
نگاهت یادم نمیره که خیلی ذوق کرده بودی وقتی جمعیت رو دیدی به خصوص وقتی چشمت به بچه ها افتاد یه ذره کباب میخوردی و یه نگاه شاد به صورت من می انداختی
صبح جمعه هم با عمو پیمان بیرون رفتیم و ناهار تو یک رستوران غذا خوردیم که اونجا هم شما برای اولین بار روی صندلی رستوران به ما افتخار همراهی دادی
بعد از ناهار اومدیم خونه و استراحت کردیم ، غروب هم عمو وحید تماس گرفت که میخوایم بچه ها رو به قصر بازی ببریم ماهم برای اولین بار شما رو به قصر بازی بردیم که خداروشکر بهت خیلی خیلی خوش گذشت و حسابی بازی کردی
با شایان جون هم حسابی دوست شدی و بازی میکردی
همون جا هم یه دوست پیدا کردی ، ارتباط برقرار کردنت با بچه های دیگه خیلی خوبه کلا دخمل خوش برخورد و خوش اخلاقی هستی (البته فکر میکنم به مامانت رفتی عزیزم)
از اونجایی که شما از این محوطه بازی خیلی خوشت اومده بود من یکبار دیگه برات تایم گرفتم و شما رو دوباره بعد از اینکه یه دوری توی قصر بازی زدیم آوردم اینجا تا دوباره بازی کنی
ولی از ماشین بازی زیاد خوشت نیومد من هم زود بلندت کردم