ویانای گلم یک ماه زیبا گذشت
عروسک قشنگم ویانای گلم تبریک میگم امروز تولد یک ماهگیته
یک ماه از اومدنت پیش ما گذشت یک ماه زیبا گذشت از زمانی که اومدی از تو همون بیمارستان یه دنیا
شادی باهات اومد
بیا با هم دیگه این ماه رو مرور کنیم :
از همون بیمارستان وقتی از اتاق عمل اومدی بابا خسرو ،مامان ماهرخ عمو پیمان مامان نیر خاله اکرم
خاله سیمین خاله ساغر و مهدی جان و حتی یکی از دوست ها و همکارهای خوب مامان آنی مرجان
جون منتظر ورودت بودن و با شادی ازت استقبال کردن
وقتی که از فرداش خونه اومدیم همینطور برای دیدنت می اومدن عزیزانی هم که از شهر ما دور بودن
برامون زنگ میزدن و اومدنت رو تبریک میگفتن
خاله سیمین هم خیلی محبت کرد و ده دوازده روز پیش ما موند دلم میخواد اینجا هم یکبار دیگه ازش
تشکر کنم
البته از بابا خسرو و مامان ماهرخ هم خیلی ممنونم چون در زمانی که من باردار بودم خیلی مراقب من
بودن بابا خسرو که هرروز به من سر میزد و اگر جایی میخواستم برم به خاطر اینکه رانندگی نکنم
منو میرد میرسوند و بر میگردوند بعضی وقت ها هم با هم خرید میرفتیم مامان ماهرخ هم تو ماه های
آخر حداقل هفته ای یکبار برام ناهار درست میکرد و میفرستاد
خلاصه اینکه دوران بارداری به سلامتی تموم شد و یک ماه هم از اومدن تو نازنین به شادی گذشت
تقریبا میشه گفت هرشب مهمون داشتیم و تو خونمون شادی خنده بود فقط به خاطر تو
تولد یک ماهگیت مبارک ویاناجون