ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

جشن دندونی ویاناجون با تم رنگ رنگی

دوشنبه 14 مرداد92 جشن دندونی ویاناجون  ویاناجونم بالاخره بعد از حدود دو هفته تلاش برای درست کردن تم جشن دندونیت دوشنبه شب برات جشن دندونی گرفتم یکم طول کشید برای این بود که تمام کارهای طراحی تم جشنت رو خودم با فتوشاپ انجام دادم و بعد باید بیرون پرینت رنگی میگرفتم و خوب از اونجایی که شما هم حسابی شیطون شدی و من دست تنها بودم کمی طول کشید،میز شام و دسر ها رو هم ، همه رو خودم تنهایی درست کردم البته بابا سامان هم خیلی کمک کرد و برای شام هم کباب درست کرد جشن خوبی بود و خوشگل برگزار شد خداروشکر کارت دعوت کارت راهنمای مهمان ها کارت خوش آمدگویی لیبل نوشابه ...
31 مرداد 1392

دست نزن دق

سلام ویانای شیطون من تازگی های عاشق دست زدن به دکوری های خونه شدی البته من زودتر با شما صحبت کردم که اگه به وسایل دست بزنی مامان آنی دَق (البته فقط ژستش رو میام ) و شما هم میای جلوی دکوری ها و اگه بتونی که با سرعت عمل بالا دست میزنی ولی خوب اگر هم فرصت نکنی و من کنارت باشم با احتیاط نزدیک میشی و با شیطنت خودت دستت رو جلو میاری و میگی دَق من میمیرم برات جوجوووووووووووووو   ...
31 مرداد 1392

شیرین کاری های جوجوی کوچولوی من در 10 ماهگی (2)

ویاناجونیم عاشق دالی بازی یا همون  (پیک بو) بازی هستی وقتی هم خاله شیوا برای تمییز کردن خونه میاد دنبالش راه میفتی و با ملحفه ها باهاش دالی بازی میکنی  هرچیزی رو که به دستت برسه می خوای که بخوری تو کثیف کردن لباس ها در عرض چند ثانیه باید بگم دست کم نداری عاشق بیرون ریختن وسایل تو کشو ها و کیف ها هستی      بقیه شیرین کاری هات رو هم در ادامه مطلب گذاشتم ...  دخمل کوچولوی من دیگه برای من گرد گیری میکنه قربونش برم ...
23 مرداد 1392

شیرین کاری های جوجوی کوچولوی من در 10 ماهگی

ویاناجون عروسک خوشگلم جوجوی من  حدودا 10 ماه و نیم داری و روز به روز به شیرین کاریهات و دلبریهات اضافه میشه و من وبابا سامان دیوونه وار عاشقتیم  می دونی اصلا دیگه بدون تو نمیشه زندگی کرد و نفس کشید چه تو خواب و چه بیداری لحظه لحظه فکرمون شده ویانا و از نگاه کردن بهت سیر نمیشیم  عاشقانه دوست دارم دیگه میتونی چند ثانیه روی پاهای کوچولو و خوشگلت وایستی و دست بزنی و بعدش هم تالاپی میخوری زمین   معمولا بچه ها توی روروئک میشینن ولی شما بیشتر دوست داشتی روی رورئک وایستی تا توش بشینی  عاشق آب خوردن با بطری هستی ( اینجاهم مهمون...
23 مرداد 1392

تولد آرشاجون

سه شنبه 15 مرداد  صبح بود که عمو مازیار تماس گرفت و گفت که آرشا کوچولو به دنیا اومد ما هم غروب به خونه مامان خاله آتوسا برای  دیدن آرشا جون رفتیم آرشا جون به جمع ما  خوش اومدی       تولدت هزاران بار مبارک   ...
16 مرداد 1392