ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

شیطونی های جوجو کوچولوی ما(2)

سلام ویانای ناز و گلم  تا حالا بیشتر اوقات یکجا ثابت بودی و من ازت مرتب عکس میگرفتم حالا باید دنبالت باشم و ازت عکس بگیرم   این هم باز عروسک مامان آنی هستش و من تامی صداش میزنم و شما هم اول ازش یکم می ترسیدی ولی حالا باهاش سرگرم میشی تازگی ها شروع به باز کردن در کشوها کردی ،فکر کنم باز هم به موقع رسیدم..... وای به اون روزی که لپ تاب من رو بی پناه ببینی... و اگه من بغلت کنم و نذارم که با دست روی صفحه کلید بکوبی پاهای کوچولوت دست به کار میشن قربون اون پاهای تپلیت  فکر میکنم کم کم چیزی دیگه از دست شما در امان نیست ...
9 خرداد 1392

سوپرایز کردن مامان آنی توسط باباسامان

سلام گل نازم  پنجشنبه هفته قبل ما به عروسیه یکی از فامیل های باباسامان دعوت بودیم که همراه پدری و مامانی بعد از کلی حاضرشدن حدود ساعت 9 به بعد اونجا رسیدیم اولش با من و مامانی خیلی راحت وارد سالن شدی و صدای موزیک اصلا ناراحتت نکرد تازه چند تا نوزاد کوچکتر از شما هم رو به داخل سالن آورده بودن و من میدونستم که کلا از جاهای پرسرو صدا خوشت میاد اما.... بعد از حدود نیم ساعت چون خوابت گرفته بود دادم دست پدری تا ببره بیرون و بخوابونه اما شما که به این راحتی نمی خوابی و من هم که نمی تونم از سالن بیرون بیام و بخوابونمت بنابراین دوباره آوردنت توی سالن و به من دادن تو بغلم بودی و من در سالن رو که بستن هنوز جلوتر نرفته بودم و داشتم باهات ح...
4 خرداد 1392

روز پدر مبارک

بابا سامان تو بهترینی دستای بابا چه گرمه.... بوسم بکن دوباره       که بوی خوبی داره بازم منو بخندون       با این کارات باباجون   بابای خوب همینه           بامزه و شیرینه  چه زوری داره بابا                    ویانا  رو برده بالا  بابام یه پهلوونه                        یه دستی هم میتونه بابا به من مینازه        میگه گلم چه نازه &...
4 خرداد 1392

کلاه بامزه ویانا و اولین فرفره بازی

ویانای ناز و گلم هفته پیش با دوستان خوبمون به ماسوله رفتیم ازظهر هوا شروع به نم نم باریدن کرد و مرتب قطع شد ولی غروب دیگه حسابی سرد شد و بعدش هم قبل از یه بارون حسابی و درشت یه مه خوشگل پایین اومد در کل هوای زیبایی بود ولی من برای ویانا تنها چیزی که نبرده بودم یه کلاه بود که اون هم برحسب اتفاق دقیقا رنگ لباسش  تو بازار ماسوله پیدا شد البته این هم صبح روز جمعه تو فروشگاه هستش که داشتیم همراه بابا سامان سه تایی خرید میکردیم و این دومین آبنبات چوبی  شماست که از عید تا الان برات گرفتم  عسل خانوم البته من دیگه توبه کردم چون نمی دونی چقدر چسبونک بود ... وای من عاشق این عروسک زشت و خوشگل شده بو...
1 خرداد 1392

ویانا پیشی و شیشه شیر کوچولوش

ویانای کوچولی من این روز ها مثل یه پیشی کوچولو شده و با شیشه شیر کچولوش مثل یه گوله کاموا بازی میکنه و اونو از خودش جدا نمی کنه ....   وقتی هم با همدیگه میخوایم بریم بیرون توش آب میریزم و میدم دستت تا یواش یواش آب بخوری و باهاش مشغول بشی آخه تازگی ها دیگه ثابت تو کریر نمیشینی و همش ورجه وورجه میکنی و یکم بیرون رفتن باهات برام سخت شده   ولی خوب اشکال نداره جوجوجونم کم کم داری بزرگ میشی و اونوقت دوتایی باهم میریم بیرون و برای خونه خرید میکنیم ...
31 ارديبهشت 1392

ویاناجونی در پیک نیک

سلام ویانای قند و عسل  من خداروشکر که شما هم مثل ما عاشق پیک نیک رفتن و مسافرت هستی و همه جوره سعی میکنی در کنار ما به خودت خوش بگذرونی البته از تو بغل بودن در بیرون زیاد خوشت نمیاد و بیشتر دوست داری یا روی زمین باشی و خودت دور و برت رو کنکاش کنی و یا اگر قرار به راه رفتن باشه دوست داری بری تو آغوشی بابا سامان و به همه جا نگاه کنی و با دست و پا زدن هیجانت رو نشون بدی ( البته برعکس خونه که دوست داری تو بغل باشی) احتیاج به توضیح نداره........ و عمو پیمان به داده بابا سامان رسید البته شما هم از جوجه کباب بی نصیب نموندی و اولین جوجه کباب رو میل کردی  ای جا...
31 ارديبهشت 1392