ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

کلنکس خوردن های ویاناکوچولو

سلام ویانای کوچول موچول وروجک گل نازم حدودا 7 ماه و نیم داری و هزار ماشاله روز به روز داری بزرگ تر و خوشگل تر و شیطون تر میشی  دیگه به معنای واقعی باید 4 چشمی مواظب تو بود و گرنه ..... شما عاشق جعبه دستمال کاغذی هستی و در عرض چند ثانیه تمام دستمال ها رو از تو جعبه در میاری و نوش جان میکنی   و این هم یه روز دیگه....   خودت میدونی که داری خراب کاری میکنی و ریز ریز میخندی وروجک  سر به زنگا رسیدم                   ...
29 ارديبهشت 1392

اومدن عمه فتانه جون و محمدجون

ویاناجونم  نمی دونم دوشنبه بود یا سه شنبه هفته قبل بود که عمه فتانه جون  تلفن کرد و گفت که اومده ایران ، وقتی این رو شنیدم از خوشحالی داشتم پر در میاوردم آخه من عمه فتانه رو خیلی خیلی دوست دارم همینطور محمدجون شوهر عمه فتانه رو که برام بوی بابام رو میده چون یه عالمه خاطرات قشگ از بچه گیهام باهاش دارم خلاصه اونها 5شنبه 12 اردیبهشت به ما افتخار دادن و یک روز اومدن خونه ما و برای هفته بعدش مارو دعوت کردن به ویلای برادر محمد جون تو تنکابن ،و که اونجا عمو فریدون و زن عمو فرح رو هم دیدیم و برای ناهار هم به ویلای برادر دیگه محمد جون در نور رفتیم تعطیلات خیلی خیلی خوشگلی شدو خیلی بهمون خوش گذشت این هم ویانا تو بغل محم...
26 ارديبهشت 1392

شیطونی های جوجو کوچولوی ما(1)

این جوجوی کوچولوی ما داره روز به روز شیطون تر و وروجک تر میشه حالا دیگه راست راستی به جای دو تا چشم باید چهار چشمی تورو پایید وگرنه........   این هم کیف منه که ...... و حالا این قفلش که به وسیله زحمات ویاناخانم سرجاش نیست دفتر و کتاب های من هم که از دست شما در امان نیست... موفق شدی مگه نه.. و حالا کم کم نقشه داری میکشی که آویزت رو بگیری و این داستان ادامه دارد............   ...
23 ارديبهشت 1392

تولد مامان آنی

23 اردیبهشت 92 ویانا جونم امروز تولد مامان آنی هستش و خدا امسال برای تولدم یه عروسک خوشگل و ناز فرستاد که قشنگترین هدیه دنیا بود و هست   خداجونم بابت این هدیه خوشگل و ناز یه عالمه مرسی  ...
23 ارديبهشت 1392

یک روش برای خوابیدن ویاناجونم

ویاناجونم از وقتی بد خوابیدنت شروع شده همش دنبال راه حل های جدید برای خوابوندنت هستم تا با آرامش به خواب بری .... مثلا آهنگ های ملایم مختلف رو امتحان کردم ، روت یه پارچه نازک انداختم ، لالای های جدید برات خوندم، تا موقعه ای که خودت نیت خواب نداشتی باهات بازی کردم ولی خوب نشد که نشد تا اینکه یه بار یکی از بالشت های کوچیکی رو که برای سیسمونی برات خریده بودیم رو روی صورتت گذاشتم  ،البته نه همیشه ولی خیلی از اوقات جواب داده و بالشت رو بغل میکنی و می خوابی... اینجا هم عروسک قشنگم چند روز مریض شده بود یو هم سرما خورده بودی و هم دکتر گفت به خاطر دندون در آوردن تب کرده  بود و سه شب تا صبح من باها...
22 ارديبهشت 1392

بد خوابی های روز و شب

ویانای عروسکم ، عزیز دل مامان آنی از وقتی من سرکار رفتم خیلی خیلی سخت خواب و بد خواب شدی با اینکه فقط سه روز صبح تا ظهر کنارت نیستم اما انگار که دیگه از خوابیدن میترسی برای اینکه نکنه بیدار بشی و من کنارت نباشم وقتی هم تو بغلم یا روی پام می خوابی نمی تونم روی تخت یا زمین بذارمت چون فوق العاده هوشیار میخوابی و با یه تغییر وضعیت کوچولو سعی میکنی با دست منو بگیری و در واقع جدا نشی ازم و روزهایی که کنارت هستم یا حتی شب ها با اینکه زمان هایی میرسه که انقدر خسته ای که چشم هات رو نمی تونی باز نگه داری برای خوابیدن مقاومت می کنی و جیغ میکشی و من و خودت رو حسابی کلافه میکن خلاصه خوابیدنت حسابی برام غصه شده  این...
17 ارديبهشت 1392