ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

رامسر و اولین سرسره بازی ویاناجونم

سلام جوجوی نازم راستش یه هفته ای میشه که در گیر قالب وبلاگت هستم برای همین هم تو گذاشتن پست جدید یکم تاخیر افتاد جمعه4 اسفند هوا خیلی خوب  و آفتابی بودو ما تصمیم گرفتیم خانوادگی بریم رامسر ،ناهار تو راه در رستوران عمو یعقوب خوردیم و بعد رفتیم مجتمع تفریحی رامسر   این عکس تو ماشینه که از همون اول جنابعالی روی پای مامانی راحت لم داده بودی   بقیه ماجرا ها رو هم در ادامه مطلب گذاشتم اینجا هم تو یه رستوران به اسم عمو یعقوب که ما ناهار خوردیم و جدیدا هم شما عادت کردی که روی میز رستوران ها برات رختخواب پهن کنیم تا اجازه بدی ما با آرامش غذامونو  بخوریم ...
7 اسفند 1391

اولین غلت زدن جوجوی نازنین من

امروز دوشنبه 30 بهمن 91  ویانای گل و نازم دیروز غروب ساعت 8:55 دقیقه بود و روی تشک خودت تو هال دراز کشیده بودی که من یک آن نگاهت کردم و دیدم که داری به طور کامل غلت می زنی همون موقع بابا سامان رو صدا کردم و دو تایی خیره بهت نگاه میکردیم و از ته دل از تلاش تو لذت میبردیم و من دیگه نتونستم همون شب ازت عکس بگیرم ولی امروز که این عکس هارو گرفتم در واقع عکس هایی از اولین غلت زدن های شاپرک کوچولوی منه الهی قربونت برم هنوز خیلی راحت نمی تونی دستت رو از زیر شکمت در بیاری برای همین هم خیلی تلاش میکنی  اینجا دیکه می خواستم بیام و دستت رو در بیارم اما جلوی خودم رو گرفتم آخه می دونستم که د...
3 اسفند 1391

اولین روروئک سوار شدن ویاناجونم

23 بهمن 91 روز دو شنبه سلام جوجوی ناز من روز دوشنبه بعدازظهر حدود ساعت 2:30 من و شما و بابا سامان به فرودگاه رفتیم برای استقبال از پدری و مامانی و عمو پیمان که از نوزدهم رفته بودن مشهد ،و شما هم که تو فرودگاه با هر پرسنلی که نازت میداد حسابی با خند ه هات دلبری میکردی   عمو پیمان از مشهد تماس گرفت و گفت که داره برات یک روروئک میخره وقتی هم که رسیدن اول اومدن خونه ما تا روروئک شما رو بهتون تقدیم کنن.دستشون درد نکنه بنابراین شما در4 ماه و 11 روز برای اولین باردر روروئک نشستی کوچولوی ناز مامان آنی   ولی خوب از اونجایی که شما دوست داری مزه هرچیزی رو بچشی بهداز چند ثانیه شروع به خوردن روروئک کردی ...
30 بهمن 1391

یک کار زیبای فرهنگی

ویاناجون کامنت این مطلب رو دیروز دیدم و فکر کردم شما هم خوشحال میشی که برای یه چنین کار فرهنگی زیبایی ما هم قدمی برداریم و تو فکرم که به امید خدا یه کتاب رو هم بخونم و ضبط کنم البته اگه تو وروجک به من اجازه بدی خبــر اول  بر اساس قواعد کتابداری ،برای گوینده کتاب صوتی ،برگه ی شناسه ایجاد می شود.یعنی شما می توانید با صرف هزینه ای بسیار ناچیز و تنها با خرید یک میکروفون برای ضبط صدا،پدید آورنده کتاب صوتی شده ، نامتان را در میان پدید اورندگان کتابهای صوتی قرار داده وصدایتان را جاودانه نمائید.... بر اساس قواعد کتابداری ،برای گوینده کتاب صوتی ،برگه ی شناسه ایجاد می شود.یعنی شما می توانید با صرف هزینه ای بسیار ناچیز...
25 بهمن 1391

اولین کوتاهی موهای جوجودر آرایشگاه

چهارشنبه 16 بهمن 91 من غروب رفتم یه سر آرایشگاه دوستم مریم جون و چون کسی نبود که تو جوجوی وروجک رو نگه داره مجبوری با خودم بردمت البته قبلش با مریم جون هماهنگ کرده بودم و پرسیدم که کار شیمیایی مثل رنگ یا مش اگه نداره ببرمت و وقتی اونجا بودیم  تصمیم گرفتیم یه صفایی به اون موهای ژولی پولی جنابعالی هم بدیم که اینطوری شد..........     قربونت برم که شبیه پسرا شده بودی    ...
24 بهمن 1391

4 ماهگی ویانای عروسکی

امروز 12 بهمن 1391                ویانای گلم 4 ماهگیت مبارک امروز صبح ساعت 8 و 20 دقیقه پدری اومد دنبالمون تا بریم واکسن  سه گانه شما رو بزنیم آخه بابا سامان حسابی درگیر کاره و نمی تونست بیاد اما وقتی رفتیم مرکز بهداشت گفتن که چون دو ماه قبل در تاریخ 13آذر واکسن زدیم باید حتما 60 روز بگذره بنابراین باید شنبه دوباره برگردیم اونجا برای زدن واکسن  اما قد و وزن و دور سرت رو اندازه گرفتن و تو کارت بهداشتت یادداشت کردن جوجو ی کوچولوی ناز من داره به سلامتی گنده میشه     وزن جوجوی من:6کیلو 200گرم(البته 6کیلو 300 بود که وزن لباس کم شد) ...
24 بهمن 1391

این روز های زیبای با تو بودن

  این روز ها ی زمستونی تو خونه ما بهاره      می دونی ویانای عروسکی من ابن روز ها شیطون تر شدی و حسابی بازیگوش  این روز ها تو جی پارک یا همون(GYMINI) حسابی مشغول میشی و عروسک هایی که بهش آویزونه  رو با دست میگیری   این روزها من و بابا سامان رو بهتر میشناسی و در واقع بهانه من رو بیشتر میگیری و پیش پدری و مامانی مثل سابق آروم نمیمونی و بی قراری می کنی  این روز ها کنجکاوتر به اطرافت نگاه میکنی  این روزها با خنده های شیرینت از ورود بابا سامان به خونه استقبال میکنی و خستگی رو از تنش در میاری ...
22 بهمن 1391

لحظه های سخت بعد از واکسن

ویانا جوجوی من بعداز واکسن وقتی اومدیم خونه شروع کردم  جای واکسن رو به گفته پرستار  مرکز بهداشت با یخ کمپرس کردن تا هم دردت کمتر بشه و هم قلمبه نشه و هم تب نکنی البته حسابی بی حال شده بودی و با اینکه هر 4 ساعت یکبار بهت قطره استامینوفن می دادم اما تا پات رو تکون میدادی دردت میگرفت ولی خدارو شکر زیاد تب نکردی و از فردا هم برات با کیسه آب گرم کمپرس کردم تا خانم کوچولوی من خوب شد   این هم جای واکسن سه گانه  جوجوی نازم اینجا ویانای گلم حسابی پاش درد میکرد شب سختی بود من بالا سرت نشسته بودم دعا میکردم که تب نکنی قشنگ نازم و تو چقدر زیبا و معصومانه خوابیدی همش از رو بال...
22 بهمن 1391