ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

فقط یه دقیقه زمان برای ویانای کوچولوی من کافیه تا .....

سلام ویانای کوچول و موچول من تازگی ها فقط یک دقیقه کافیه تا شما یه خرابکاریه نه چندان بزرگ انجام میدی که بعد باید جمع و جورش کرد اینجا یک دقیقه غفلت بابا سامان از کیف پولش...... این هم از کله یونیلیتی کیتی اینجا هم داری میگی :اَه کافیه در حموم یه دقیقه باز باشه .....     آویز رو یخچال من که بعدش ... وقتی شکست ویاناجونیه من میگه : اَه این هم یه شاهکار هنری دیگه ، که فقط یه دقیقه رفتم تا آشپزخونه تا برات آب بیارم.   این هم لب تاب من بنده خدا زیر همه مشت و لگد شما فقط ببین چه حال...
13 دی 1392

ویاناجون و اسباب بازی های جدیدش

سلام ویانای کوچولو و شیطون من این روز ها حسابی بازیگوش شدی و من خوشحالم که یه کوچولوی وروجک و شیطون و دوست داشتنی دارم من و باباسامان چند روز پیش این 4 چرخه که نمی دونم اسمش رو باید موتور بذارم یا ماشین رو برات خریدیم صبح همون روز من این ماشین رو برات دیده بودم ولی مطمئن نبودم که حتما خوشت بیاد و جذبت کنه و جالب اینکه تو فروشگاه اسباب بازی خودت بین بقیه انتخابش کردی و خوشت اومد و درجا هم توش نشستی و دیگه هم پیاده نشدی که نشدی   اینجا هم که دیگه اومدیم خونه و حالا حسابی سرت گرم شده البته فکرش رو نمیکردیم که باید خودمون تمام مدت بچرخونیمت و یه کار به کارهای خودمون داریم اضافه میکنیم ...
2 دی 1392

اولین دیدار ویانای کوچولوی من از نمایشگاه کتاب

یکشنبه 3 آذر 1392 بعداز ظهر روز یکشنبه بابا خسرو همراه دوستش و خاله منیژه تو نمایشگاه بودن و منتظر بودن تا ما هم بهشون ملحق بشیم حدود ساعت 5 بود که من و شما و خاله ماریا هم به سمت نمایشگاه از خونه حرکت کردیم راستش نمایشگاه مثل سالهای قبل از نظر تنوع کتاب و انتشاراتی های خوب خیلی پربار نبود و بیشتر از همه غرفه های کودکان شلوغ بود و من هم برعکس همیشه که وقتی هنوز شما نبودین با باباخسرو دوتایی میرفتیم و کلی کتاب میخریدم و تقریبا برای تمام طول سال کتاب برای خوندن داشتم فقط برای شما خرید کردم و برای خودم دست خالی برگشتم من عاشق کتاب های تاریخی هستم ولی بیشتر غرفه های کتاب های تاریخی رو که قبلا بوسیله مرحوم ذبیح الله منصوری تال...
5 آذر 1392

ویانا در حال بازی در پارک و طبیعت

سلام ویانای وروجک و شیطونم عســـــــــــــلم ، قشـــــــــــــــــــــــنگم،نفـــــــــــــــــــــــــــــــــــسم از 11ماهگی شروع به راه رفتن کردی و از یک سالگی شروع به دویدن و حالا همش دوست داری هرچیزی رو که دور و برت تجربه کنی و به هرجایی سرک بکشی و من هم سعی میکنم شرایط رو برات فراهم کنم تو هفته بعداز تولدت یک روز سه شنبه بود که با خاله ماریا به پارک بردمت و رشما برای اولین بار حسابی سرسره بازی کردی حالا این تو دخمل ناز من و و این هم  عکس های خوشگل اون روزت خانم کوچولو از اون طرف بالا نمیرن ولی کو گوش شنوا اوایل یکم میترسیدی حتی موقع پایین اومدن چشم هات رو میبستی اما...
3 آذر 1392

یه عالمه عکس های خوشمزه از ویاناجونی

جوجوی نازم در حال خوردن ماکارونی رو کابینت درحال خوردن سیب زمینی سرخ شده همش دوست داری پات رو بذاری تو بشقاب قیافه شیطون کوچولوی من بعد از خوردن شکلات این شیرهای پاکتی رو هم از یکسالگی به بعد با طعم های مختلف کم کم دارم به عنوان میان وعده بهت میدم تا معده کوچولوت به شیر پاستوریزه هم عادت کنه، خودت هم خوشت اومده و خداروشکر بهت میسازه و اذیتت نمی کنه اولین باری که برات ماکارونی درست کردم خیلی خوب نخوردی چون از نوع اسپاگتی بود نتونستی راحت بخوری برای همین از دفعه های بعد برات با مدل های پیچی...
28 آبان 1392

عکس های آتلیه یک سالگی ویانای عروسکی من

امروز 12 آبان 92 ویانای ملوس من امروز یک سال و یک ماهه شدی و الان که دارم این پست رو برات مینویسم خیلی زیبا خوابیدی ، روز هایی که سرکار نمی رم و خونه هستم خیلی بیشتر آرامش داری و میخوابی ولی صبح هایی که سرکار میرم هنوز ساعت 8 نشده از خواب بیدار میشی روز به روز شیرین تر و نمکی ترو لوس تر و وابسته تر به من داری میشی و کلی کلمات جدید یادگرفتی بابابابا                   یعنی             باز کن نَهههههههههههه      یعنی       &...
22 آبان 1392

واکسن(MMR) یک سالگی ویاناجونم

سلام ویانای نازم یکشنبه 16 مهر 92 یهنی دو روز بعد از تولدت نوبت واکسن زدن داشتی که همراه پدری به مرکز بهداشت بردمت (واکسن MMR یعنی سرخک و اوریون و سرخچه) برای اندازه گرفتن قدت وقتی روی اون تخت خوابیدی به بهانه من شروع به گریه کردی  ولی.... ولی وقتی پرستار داشت وزنت رو میگرفت  و نازت میکرد همینطور هاج و واج بهش نگاه میکردی دقیقا موقع واکسن زدن هم با اینکه سوزن سرنگ رو داشت توی بازوی دستت فرو میکرد با همین قیافه نگاش میکردی و من هرلحظه منتظر جیغ و دادت بودم که با کمال تعجب تا پایان واکسن زدن صدات در نیومد و فقط نگاه کردی خدا رو شکر باز هم همه چی خوب بود و جای هیچ نگرانی...
22 آبان 1392

ویانا دخمل لووووووووووس من

امروز سه شنبه 7 آبان سلام ویانای کوچول موچول من ماشاله این روز ها هم لحظه به لحظه بزرگتر و شیرین تر و شیطون تر میشی و هم بی نهایت خودت رو برامون لووووووس میکنی راستش دیگه اصلا وقت نمی کنم زیاد تو اینترنت بیام و برات بنویسم بعضی وقت ها واقعا دلم برای دوست های نی نی وبلاگی تنگ میشه اما خوب چه کنم که شما از وقتی که من از سر کار میام مثل کوآلا به من چسبیدی و یه لحظه رهام نمی کنی امروز صبح هم وقت رو غنیمت شمردم و تند تند دارم برات مینویسم         بقیه عکس ها رو هم در ادامه...
7 آبان 1392