ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

اولین روروئک سوار شدن ویاناجونم

23 بهمن 91 روز دو شنبه سلام جوجوی ناز من روز دوشنبه بعدازظهر حدود ساعت 2:30 من و شما و بابا سامان به فرودگاه رفتیم برای استقبال از پدری و مامانی و عمو پیمان که از نوزدهم رفته بودن مشهد ،و شما هم که تو فرودگاه با هر پرسنلی که نازت میداد حسابی با خند ه هات دلبری میکردی   عمو پیمان از مشهد تماس گرفت و گفت که داره برات یک روروئک میخره وقتی هم که رسیدن اول اومدن خونه ما تا روروئک شما رو بهتون تقدیم کنن.دستشون درد نکنه بنابراین شما در4 ماه و 11 روز برای اولین باردر روروئک نشستی کوچولوی ناز مامان آنی   ولی خوب از اونجایی که شما دوست داری مزه هرچیزی رو بچشی بهداز چند ثانیه شروع به خوردن روروئک کردی ...
30 بهمن 1391

یک کار زیبای فرهنگی

ویاناجون کامنت این مطلب رو دیروز دیدم و فکر کردم شما هم خوشحال میشی که برای یه چنین کار فرهنگی زیبایی ما هم قدمی برداریم و تو فکرم که به امید خدا یه کتاب رو هم بخونم و ضبط کنم البته اگه تو وروجک به من اجازه بدی خبــر اول  بر اساس قواعد کتابداری ،برای گوینده کتاب صوتی ،برگه ی شناسه ایجاد می شود.یعنی شما می توانید با صرف هزینه ای بسیار ناچیز و تنها با خرید یک میکروفون برای ضبط صدا،پدید آورنده کتاب صوتی شده ، نامتان را در میان پدید اورندگان کتابهای صوتی قرار داده وصدایتان را جاودانه نمائید.... بر اساس قواعد کتابداری ،برای گوینده کتاب صوتی ،برگه ی شناسه ایجاد می شود.یعنی شما می توانید با صرف هزینه ای بسیار ناچیز...
25 بهمن 1391

دعوت به مسابقه

نمی دونم این مسابقه داستانش چیه و کجا میخواد تموم شه ولی خوب منم دعوت شدم بهش فقط می دونم این یه مسابقه وبلاگی که باید توش توضیح بدیم چرا وبلاگمونو دوست داریم   و من از طرف دو تا از دوستای نازنینم ، نگاری جون مامان آینده و مامان ستیای نفس  و نازدعوت شدم تنها شرط مسابقه هم دعوت کردن 3 تا از دوستامونه   من هم مامان آواجون هنرمند هماجون مامان آینده و مامان ملیکاجون رو دعوت میکنم و حالا . . من وبلاگم رو دوست دارم چون از وقتی که هنوز نمی دونستم جوجوی کوچولوم دختره یا پسر ه شروع به نوشتن احساسم کردم  نه بذاریم از اول اول شروع کنم از اون  ...
24 بهمن 1391

اولین کوتاهی موهای جوجودر آرایشگاه

چهارشنبه 16 بهمن 91 من غروب رفتم یه سر آرایشگاه دوستم مریم جون و چون کسی نبود که تو جوجوی وروجک رو نگه داره مجبوری با خودم بردمت البته قبلش با مریم جون هماهنگ کرده بودم و پرسیدم که کار شیمیایی مثل رنگ یا مش اگه نداره ببرمت و وقتی اونجا بودیم  تصمیم گرفتیم یه صفایی به اون موهای ژولی پولی جنابعالی هم بدیم که اینطوری شد..........     قربونت برم که شبیه پسرا شده بودی    ...
24 بهمن 1391

4 ماهگی ویانای عروسکی

امروز 12 بهمن 1391                ویانای گلم 4 ماهگیت مبارک امروز صبح ساعت 8 و 20 دقیقه پدری اومد دنبالمون تا بریم واکسن  سه گانه شما رو بزنیم آخه بابا سامان حسابی درگیر کاره و نمی تونست بیاد اما وقتی رفتیم مرکز بهداشت گفتن که چون دو ماه قبل در تاریخ 13آذر واکسن زدیم باید حتما 60 روز بگذره بنابراین باید شنبه دوباره برگردیم اونجا برای زدن واکسن  اما قد و وزن و دور سرت رو اندازه گرفتن و تو کارت بهداشتت یادداشت کردن جوجو ی کوچولوی ناز من داره به سلامتی گنده میشه     وزن جوجوی من:6کیلو 200گرم(البته 6کیلو 300 بود که وزن لباس کم شد) ...
24 بهمن 1391

این روز های زیبای با تو بودن

  این روز ها ی زمستونی تو خونه ما بهاره      می دونی ویانای عروسکی من ابن روز ها شیطون تر شدی و حسابی بازیگوش  این روز ها تو جی پارک یا همون(GYMINI) حسابی مشغول میشی و عروسک هایی که بهش آویزونه  رو با دست میگیری   این روزها من و بابا سامان رو بهتر میشناسی و در واقع بهانه من رو بیشتر میگیری و پیش پدری و مامانی مثل سابق آروم نمیمونی و بی قراری می کنی  این روز ها کنجکاوتر به اطرافت نگاه میکنی  این روزها با خنده های شیرینت از ورود بابا سامان به خونه استقبال میکنی و خستگی رو از تنش در میاری ...
22 بهمن 1391